داستان بازی Elden Ring Shadow of the Erdtree | حقایق نهفته
داستان بازی Elden Ring Shadow of the Erdtree ادامهی مستقلی بر حماسهی الدن رینگ است که با تمرکز بر شخصیت میکلا در دنیایی جدید روایت میشود. این بسته الحاقی در ۲۱ ژوئن ۲۰۲۴ منتشر شد و با کسب امتیاز متاکریتیک ۹۵، تحسین منتقدان و هواداران را برانگیخت.
Shadow of the Erdtree از لحاظ روایی یکی از غنیترین و پیچیدهترین محتواهای فرامسافتور بهشمار میرود و به واکاوی خدایان سقوطکرده و رازهای مدفون در سرزمینهای میانه میپردازد. در این مقاله، بدون ورود به جزئیات بازی پایه یا نظریههای طرفداری، داستان اصلی DLC جدید الدن رینگ با عنوان Shadow of the Erdtree را بهصورت جامع و رسمی بازگو میکنیم.با سرگرم پلاس همراه باشید.
ورود به سرزمین سایه دنیایی در تاریکی Erdtree
داستان بازی Elden Ring Shadow of the Erdtree با معرفی سرزمین اسرارآمیزی به نام سرزمین سایه (Realm of Shadow) آغاز میشود؛ جهانی موازی که در سایهی درخت ارد (Erdtree) پنهان شده است. سرزمین سایه در حقیقت نسخهای تاریک و آکنده از مرگ از دنیای Lands Between است؛ در مرکز آن درختی سیاه بهنام اسکادوتری (Scadutree) قرار دارد که حکم سایهی Erdtree طلایی را دارد.
همهجا قبرستانهای شبحوار و تابوتهای متروک دیده میشود که نشان میدهد این دنیا کاملاً در مرگ و نیستی غرق شده است. گفته میشود سرزمین سایه زمانی در مرکز نقشهٔ سرزمینهای میانه قرار داشت (درست زیر ابری که جنوب Erdtree دیده میشود) اما اکنون بهطرزی اسرارآمیز از جهان فیزیکی جدا شده و در پس حجابی تاریک پنهان گشته است. به بیان دیگر، این سرزمین «زیر پردهای» مخفی شده و تنها سایهی Erdtree بر آن گسترده است، نه نور و هدایتش.
داستان Shadow of the Erdtree روشن میسازد که ساکنان سرزمین سایه از نعمت هدایت درخت ارد بیبهرهاند. در دنیای الدن رینگ، درخت ارد منبع «گریس» (Grace) و هدایت الهی برای مردم سرزمینهای میانه است؛ اما در سرزمین سایه خبری از نور گریس نیست. مردم این دیار تنها تاریکی و سایهی Erdtree را دریافت میکنند و به همین خاطر درخت سیاه اسکادوتری بر زندگی و سرنوشت آنها سایه افکنده است.
صدها سال پیش از وقایع بازی اصلی، ملکه ماریکا نخستین کسی بود که قدم به این دنیای تاریک گذاشت و آتشی از جنگ را در آن برافروخت. ماریکا مصمم بود مردمانی موسوم به «بیشاخ» (Hornsent) را که از نور گریس بیبهره و خارج از آیین او بودند از بین ببرد. او برای انجام این امر، فرزند ارشد خود مَزمَر (Messmer) ملقب به The Impaler را به سرزمین سایه فرستاد.
مَزمَر پسر بزرگ ملکه ماریکا و برادر ناتنی فرزندان مشهور او (همچون ملینا و میکلا) است. او هنگام تولد گرفتار نفرینی عجیب بود؛ ماری شیطانی در درون بدنش زندگی میکرد که میتوانست وجود او را تسخیر کند. در جهان اردتری، مارها نماد پلیدی شمرده میشوند، چرا که هرچه ببینند را میبلعند. ماریکا برای مهار مار اهریمنی درون پسرش، یکی از چشمان مزمز را درآورد و مهر جادویی ویژهای را در آن جایگزین کرد تا مار را تحتکنترل نگه دارد. با این اقدام، مزمز از خطر بلعیدهشدن توسط مار در امان ماند.
سپس ملکه ماریکا هدف خود را آشکار کرد: او به مزمز دربارهٔ «گناه» بیشاخها (Hornsent) گفت و از وی خواست که با لشکری عظیم رهسپار سرزمین سایه شود و این قوم بدعتگذار را نابود کند. مزمز فرمان مادرش را گردن نهاد؛ او سپاهی بزرگ گرد آورد و دست به قتلعام بیشاخها در گوشه و کنار سرزمین سایه زد. این نبرد عظیم سرزمین سایه را ویران کرد، اما در نهایت ماریکا بهطرزی بیرحمانه پسرش مزمز را پس از انجام مأموریت، در همان دنیای تاریک به حال خود رها نمود.
پس از خیانت ماریکا، مزمز که خود را سایهٔ ملکه میپنداشت به تنهایی به پاکسازی سرزمین سایه ادامه داد. او قرنها در همان دنیای نفرینشده ماند و بیشاخها را قتلعام کرد، بیآنکه بداند دیگر مهر و لطف مادرش همراهش نیست. تنها چیزی که برای مزمز باقی مانده بود، غرور کورکورانهاش به عنوان یک لرد بود. او حتی گمان میکرد هنوز از هدایت گریس برخوردار است، در حالیکه در سرزمین سایه اساساً گریسی وجود ندارد. با گذشت سالیان دراز، مأموریت بهجامانده از ماریکا به وسواسی جنونآمیز برای مزمز بدل شد. این پیشزمینه تاریک، شرایط را برای ماجراجویی تازه Tarnished (شخصیت بازیکن) در دل سرزمین سایه فراهم میکند؛ دنیایی که خاطرات جنگی الهی و خشونتی باستانی را در خود حمل میکند.
میکلا؛ فرزند نفرینشده و سفر به دل Shadow of the Erdtree
مرکز ثقل داستان بازی Elden Ring Shadow of the Erdtree شخصیت میکلا (Miquella) است؛ فرزند ملکه ماریکا و برادر دوقلوی ملینیا که در بازی اصلی تنها نامش را شنیدیم. میکلا یک نیمهخدای جوان است که به هنگام تولد دچار نفرینی شد که جلوی رشد جسمانیاش را میگرفت و او را برای همیشه بهصورت کودکی کمبنیه باقی میگذاشت. با این حال ارادهی میکلا بسیار نیرومند و ذهنش فراتر از ظاهر خردسالش بود.
او برای رهایی از نفرین جاودانگی و نیز درمان بیماری نفرینشدهی خواهرش ملینیا (دچار به Scarlet Rot)، دست به اقدامی بیسابقه زد: میکلا در دل منطقهی مقدسی در سرزمینهای میانه درختی جدید رویاند که هالیگتری (Haligtree) نام گرفت و خود را در پیلهای در پای آن درخت محبوس کرد. امید میکلا این بود که هالیگتری با قدرت خاصش بتواند طلسم نفرین را از او و خواهرش بردارد و آنها را به رشد و سلامتی برساند. اما این تلاش سرانجام موفقیتی در پی نداشت.
در خلال داستان بازی پایه مشخص شد که موگ (Mohg)، فرزند تبعیدشدهٔ دیگر ماریکا، از فرصت استفاده کرده و در زمان ضعف میکلا او را از درون هالیگتری دزدید. موگ که سودای تبدیلشدن به یک ایزد تاریک را در سر داشت، میکلا را به کاخ خونین خود (کاخ موگوین) برد تا از خون مقدس او برای پایهگذاری امپراتوری تازهاش بهرهکشی کند. اما میکلا از لحظهی ربودهشدن هرگز واکنشی نشان نداد؛ او خود را بیش از پیش در پیلهاش فرو برد و در خوابی عمیق فرو رفت، بهطوریکه تمام کوششهای موگ برای تسلط بر او بیثمر ماند.
بازیکن (تارنیشد) در انتهای یکی از مسیرهای فرعی Elden Ring موفق شد موگ، لرد خون را شکست دهد و به پیلهی میکلا در اعماق کاخ موگوین دسترسی پیدا کند. نکتهی کلیدی اینجاست که DLC جدید دقیقاً پس از شکست موگ آغاز میشود: تنها وقتی که موگ و رادان به عنوان دو باس مهم بازی پایه شکست خورده باشند، دسترسی به DLC ممکن میشود.
در بسته الحاقی Shadow of the Erdtree فاش میشود که ربودهشدن میکلا توسط موگ اتفاقی نبوده، بلکه بخشی از نقشهی پیچیدهی خود میکلا بوده است. میکلا بهطرزی زیرکانه موگ را افسون کرد تا او را از هالیگتری جدا کرده و به کاخش ببرد. در واقع میکلا عمداً صحنهی ربودن خود بهدست موگ را طراحی کرد تا اهداف پنهانش را پیش ببرد. تنها زمانی که بازیکن پیلهی میکلا را لمس میکند، این نیمهخدای خفته از پیله بیرون میآید و بلافاصله از شکل فیزیکی خود رها شده و به درون سرزمین سایه میگریزد.
میکلا برای مدتی طولانی در خواب عمیقش مشغول آمادهسازی نقشهای بزرگتر بود و حال هنگام اجرا شدن آن فرارسیده است. او در سرزمین سایه به دنبال شخصیتی میگردد که او را «همسر موعود» یا لرد وعدهدادهشده خوانده است. دیری نمیگذرد که مشخص میشود این همسر موعود کسی نیست جز رادان (Radahn)، ژنرال پرآوازه و پسر راداگون و رنالا.
میکلا قصد دارد به دروازههای الوهیت برسد و آیینی ویژه را به انجام رساند تا خود به مقام خداوندی صعود کند. او برای این منظور به قدرت روح یک نیمهخدای عظیم مانند رادان نیاز دارد تا در کنار او به الوهیت دست یابد. رادان در بازی اصلی توسط بازیکن کشته شده بود، اما روح سرگردان او هنوز در حیات است. میکلا نقشه کشیده است تا روح رادان را تصاحب کرده و آن را درون ظرفی مناسب جای دهد؛ و چه ظرفی مناسبتر از بدن یک لرد خون؟ به همین خاطر، جسد موگ را به عنوان ظرفی برای روح رادان برگزیده است تا ابزار لازم برای آیین خود را مهیا کند.
بدین ترتیب راز بزرگ DLC آشکار میشود: اینکه چرا لازم بود بازیکن قبل از ورود به سرزمین سایه هم موگ و هم رادان را از میان بردارد. میکلا پیشاپیش ترتیبی داد که این دو نیمهخدا قربانی نقشهاش شوند و خود زمینه را برای ورود به سرزمین سایه و اجرای مراسم آماده کرد. اکنون میکلا در دل Shadow of the Erdtree نه تنها از جسم فیزیکی خود بلکه حتی از هویت پیشینش دست شسته تا به چیزی والاتر تبدیل شود. او در این جهان تاریک آخرین پیوندهای خود را با گذشته میبُرد؛ حتی چهرهی اسرارآمیزی که به نام سنت ترینا (St. Trina) شناخته میشد را پشت سر گذاشته است
نکته: سنت ترینا قدیسی افسانهای در دنیای الدن رینگ بود که پیشتر تنها در آیتمهای بازی به او اشاره میشد. بسیاری از هواداران حدس میزدند که ترینا همان میکلا باشد و DLC این گمانه را تأیید کرد . ردپای ترینا در جایجای سرزمین سایه دیده میشود؛ از جمله گلی بنام سوسن ترینا (Trina’s Lily) که به یاد او نامگذاری شده است. در خلال داستان بازی Elden Ring Shadow of the Erdtree مشخص میشود که ترینا در واقع تجلی بخشی از وجود میکلا بوده است بخشی که نمایانگر عشق و شفقت اوست.
صلیبی که در نزدیکی محل ظهور ترینا یافت میشود تصریح میکند که این مکان جایی است که میکلا عشق خود را وانهاده است؛ گویی برای تبدیلشدن به خدایی بزرگتر، میبایست از بخش مهربان وجودش دل بکند. درست همانطور که در داستان اصلی فاش شد راداگون و ماریکا دو نیمهی یک وجود هستند، میکلا و سنتترینا نیز دو چهره از یک روح واحد بودهاند.
همسر موعود پیمان میکلا و سرنوشت رادان
پس از گریز میکلا به سرزمین سایه، ماجراجویی اصلی DLC آغاز میشود. بازیکن (تارنیشد) خود را در دنیای تیره و مرموز Shadow Realm مییابد، در حالیکه هدفی جز پیدا کردن میکلا در سر ندارد. شواهد اولیه نظیر زمزمههایی در تریلر داستانی نشان میدهند که میکلا مدتها پیش با رادان پیمانی بسته است. گفته میشود او در گذشته از رادان درخواست کرده که پس از صعودش به الوهیت، به عنوان همپیمان و همسر در کنارش باشد. تنها کسی که از حیث قدرت در حد میکلا بود، رادان پهنپیکر محسوب میشد؛ قهرمانی شکستناپذیر که تنها در برابر خواهر میکلا (ملینیا) زانو زد.
شاید به همین دلیل، میکلا رادان را به عنوان متحد ایدهآل خود برگزید، خصوصاً که ملینیا به واسطهی نفرین Scarlet Rot امکان همراهی در مقام یک خدا را نداشت. اما این که رادان تحت چه شرایطی همپیمانی میکلا را پذیرفت، معمایی پیچیده است. یکی از کاتسینهای مهم DLC پس از شکست دادن رادان در سرزمین سایه نشان میدهد میکلا در گذشته پیشنهادی اغواگرانه به رادان داده و از او برای آینده وعدهای گرفته است. ممکن است نبرد عظیمی که سالها پیش میان ملینیا و رادان درگرفت نیز بیارتباط با این پیمان نباشد.
در داستان پایهی الدن رینگ روایت شده بود که ملینیا، شمشیر قسمخوردهی میکلا، در نبردی سهمگین رادان را شکست داد و او را به بیماری اسکارلت روت آلوده ساخت و در نهایت به جنون کشاند. جزئیات دلیل آن نبرد هرگز در بازی اصلی آشکار نشد و تنها میدانستیم که ملینیا برای دفاع از میکلا و جلوگیری از پیشروی نیروهای رادان، دست به آن کار زد. اکنون Shadow of the Erdtree پرده از راز برمیدارد: ملینیا در واقع به دستور غیرمستقیم میکلا با رادان جنگید تا خواستهی برادرش تامین شود. میکلا میخواست رادان تضعیف و مهار شود تا بتواند او را به عنوان همسر موعود خود به خدمت بگیرد.
در ازای این همپیمانی، میکلا قولی نامشخص به رادان داده بود که احتمالاً بعد از خداییشدنش عملی میشد. رادان که فرمانروای ستارگان بود، شاید برای هدف بلندپروازانهی میکلا عنصری کلیدی محسوب میشد؛ کنترل او بر جنبش ستارگان و قدرت عظیم جاذبهاش، میتوانست به میکلا در رسیدن به مقام خداوندی یاری رساند. البته مشخص نیست که رادان کاملاً با میل خود تن به این پیمان داده یا تحت نفوذ افسون میکلا بوده است چرا که حتی در نبرد نهایی، میکلا قادر است ذهن Tarnished را افسون کرده و او را مغلوب ارادهی خود کند.
بدین ترتیب داستان بازی Elden Ring Shadow of the Erdtree روشن میکند که بسیاری از وقایع بازی اصلی مهرههای نقشهی بلندمدت میکلا بودهاند. او حتی از فدا شدن خواهر محبوبش ملینیا در برابر رادان نیز دریغ نکرد تا مسیر خود را هموار کند. رادان پس از آن نبرد سهمگین به یک دیوانهی مهارگسیخته تبدیل شد و ستارگان آسمان را در جای خود متوقف کرد. بازیکن در جشنوارهی رادان (رویداد معروف بازی پایه) او را از پای درآورد و بدین ترتیب دو قطعه از پازل میکلا یعنی مرگ موگ و مرگ رادان تکمیل شد.
اکنون در سرزمین سایه، میکلا در تدارک مراسم نهایی خویش است؛ آیینی که در آن با استفاده از روح رادان (همسر موعودش) و قدرت تاریک موگ، خود را به مرتبهی خدایی خواهد رساند. او این عصر تازه را «عصر شفقت» (Age of Compassion) نام نهاده و رؤیایش جهانی عاری از نفرت و تباهی است. با این حال، حوادث پیشرو نشان میدهد که نیتهای بهظاهر خیرخواهانهی میکلا چگونه با وسایل دهشتناک و غیرانسانی دنبال میشوند و چرا او دیگر لیاقت لقب «میکلا مهربان» را ندارد.
همراهان فریبخورده افسون میکلا و شکستن طلسم
در جریان جستوجوی میکلا در دل سرزمین سایه، تارنیشد (بازیکن) با چندین شخصیت کلیدی از گروهها و پیشینههای مختلف روبهرو میشود. نخستین همراه، شوالیهای به نام لدا (Needle Knight Leda) است که آخرین بازمانده از سربازان وفادار به میکلا محسوب میشود. دیگری فریا (Freyja) نام دارد؛ جنگجویی دلیر که زمانی در کنار رادان میجنگید و اکنون بهدنبال سرنخی از سرنوشت فرمانده خویش است. شخصیت سوم یک بیشاخ (Hornsent) است؛ یکی از همان مردمان برجنشین طردشده که از نور گریس بیبهره بودند و آماج خشم ماریکا قرار گرفتند.
و در نهایت سِر انسباخ (Sir Ansbach) به گروه میپیوندد؛ او شوالیهای است که زمانی در خدمت موگ بود و اکنون رازهایی از گذشتهٔ تاریک میکلا در سینه دارد. نقطهی اشتراک تمامی این افراد آن است که همگی وارد سرزمین سایه شدهاند تا به دنبال «میکلا مهربان» بگردند و از او یاری بجویند. آنها حتی تارنیشد را نیز همراه خود میکنند، چرا که تصور میکنند میکلا ناجی بزرگی است که میتواند به رنجهایشان پایان دهد.
در ابتدای ورود به سرزمین سایه، روایت DLC عمداً میکلا را چهرهای نیکخواه ترسیم میکند؛ گویی او در پس این دنیای تیره، کورسویی از رحمت و محبت است که افراد مختلف را گرد هم آورده است. اما این ظاهر فریبنده دوام چندانی ندارد. هرچه تارنیشد و یاران تازهاش در اعماق Realm of Shadow پیشروی میکنند، نشانههای عجیبی از وجود یک افسون پنهان آشکار میشود.
بیشتر بخوانید:
مینی باس های الدن رینگ (Elden Ring) | از نحوه پیدا کردن تا نقاط ضعف و قدرت
سرانجام هنگامی که گروه به قلعهی Shadow Keep (دژ فرمانروایی مزمز) نزدیک میشوند، واقعهای شگفتانگیز رخ میدهد: صدای شکستن یک رون آرک (Rune Arc) در سراسر فضا میپیچد و پیامی نمایان میشود مبنی بر اینکه «در مکانی نامعلوم، یک رون عظیم فرو میشکند… و همراه با آن یک افسون نیرومند نیز زایل میگردد». ناگهان لدا، فریا، شبح بیشاخ و انسباخ همگی از حالتی شبیه خلسه بیرون میآیند و ذهنشان روشن میشود. میکلا خودش آن رون اسرارآمیز را شکسته و در نتیجه، طلسمی را که بر ذهن همراهانش داشت از میان برداشته است.
اکنون حقیقتی تلخ بر ملا میشود: تمامی آن قهرمانان از قومهای مختلف، صرفاً عروسکهای افسونشدهی میکلا بودند که بدون ارادهی خویش به دنبالش میگشتند. میکلا با بهرهگیری از نیروی افسونگر خود، ذهن این افراد را تسخیر کرده و آنها را تبدیل به پیادههایی برای پیشبرد نقشههایش کرده بود. پس از شکستهشدن طلسم، هر یک از شخصیتها به خود میآیند و از اینکه ارادهشان ربوده شده بود دچار بهت و حیرت میشوند. آنان دیگر نمیدانند باید از چه کسی پیروی کنند یا به کجا بروند، چرا که تنها دلیل اتحادشان فریب افسون میکلا بود.
سِر انسباخ که خاطرات خدمت به موگ را به یاد میآورد، با خشم اظهار میکند که زمانی برای دفاع از اربابش با خود میکلا جنگیده بود و اکنون درمییابد «میکلا مهربان» در واقع هیولایی بیش نبوده است! بدین ترتیب نقاب تقدس و خیرخواهی از چهرهی میکلا فرو میافتد و چهرهی حقیقیاش در برابر همراهان سابق آشکار میشود. حال داستان بازی Elden Ring Shadow of the Erdtree نشان میدهد که میکلا تا کجا در تحریف ذهن دیگران و سوءاستفاده از اعتمادشان پیش رفته است.
اما چرا میکلا خودش طلسم را از بین برد؟ پاسخ این سوال در دل مراسم تاریکی است که او تدارک دیده بود. شکستن آن رون بهخصوص، بخشی از فرآیندی بود که میکلا برای تولد دوبارهی خویش طراحی کرده بود. در نقاط مختلف نقشهی سرزمین سایه، صلیبهایی مشاهده میشود که هر کدام نشاندهندهی جایی است که میکلا پارهای از وجود خود را وانهاده است. در واقع میکلا برای آنکه در قالبی تازه متولد شود، باید بخشهایی از وجود پیشینش را دور میریخت و طلسم افسونگری که دیگران را گرد او آورده بود نیز یکی از آن بخشها بود. شکستهشدن رون توسط خود میکلا، همزمان افسون قدرتمندی را هم باطل کرد؛ افسونی که باعث اتحاد ظاهری همراهانش شده بود.
اکنون میکلا دیگر نیازی به این فریبها ندارد و گویی نقشهاش وارد مرحلهی نهایی شده است. انسباخ و دیگران که حالا آزاد شدهاند، سرگشته و خشمگین پراکنده میشوند؛ چرا که درمییابند تمام این مدت صرفاً مهرههای بازی میکلا بودهاند. تنها تارنیشد است که مصمم به راه خود ادامه میدهد تا به حقیقت نهایی داستان پی ببرد و از اجرای نقشهی شوم میکلا جلوگیری کند.
راز سنت ترینا نیمهی پنهان میکلا
در خلال جستوجو در سرزمین سایه، تارنیشد با شخصیتی اسرارآمیز برخورد میکند که پاسخ برخی از معماهای داستان را در اختیار دارد: سنت ترینا. همانگونه که اشاره شد، ترینا در واقع تجلی بخشی از میکلا است؛ اما مواجههی رو در رو با او ابعاد تازهای از ماجرا را آشکار میکند. در گوشهای پنهان از نقشه (نزدیک یکی از صلیبهای خاص)، روح سنت ترینا را میتوان یافت که گویی در حالت خواب یا مراقبه است.
کنار او یک کاراکتر به نام تیولیر (Thiollier) حضور دارد که دربارهی ترینا اطلاعات مبهمی میدهد. اگر بازیکن چندین بار سعی کند با ترینا تعامل کند، قدیس اسرارآمیز با صدایی ملایم زهری به تارنیشد میچشاند که منجر به مرگ فوری او میشود. اما این پایان کار نیست؛ تارنیشد بلافاصله در همان محل زنده میشود (بدون از دست دادن رونها)، گویی ترینا مرگی موقتی به او عطا کرده است.
پس از این واقعه، اگر بازیکن با تیولیر صحبت کرده و سپس مجدداً مصرانه با ترینا تعامل کند، ناگهان صحنهای مهم رخ میدهد: روح سنت ترینا در برابر تارنیشد ظاهر میشود و با او سخن میگوید. ترینا در این مکالمهی کوتاه حقیقت تکاندهندهای را فاش میسازد. او به تارنیشد میگوید: «تو باید میکلا را بکشی.» دلیل این فرمان غیرمنتظره را نیز چنین توضیح میدهد که الاهیشدن برای میکلا چونان زندانی ابدی خواهد بود.
قدیس رویاها در واقع از بازیکن میخواهد جلوی تبدیلشدن میکلا به یک خدا را بگیرد، چرا که آن را سرانجامی شوم برای او میداند. این گفتهی ترینا معانی عمیقی دارد؛ گویی خودِ میکلا (یا بخش معصوم وجودش) در ژرفای وجودش میداند که آرزوی خدابودن ممکن است به اسارتی جاودانه ختم شود همانگونه که ملکه ماریکا پس از تبدیلشدن به الههی اردتری، عملاً زندانی سرنوشت شد.
افشای راز سنت ترینا از چند جهت حائز اهمیت است. نخست آنکه شایعات دیرینه تأیید میشود و معلوم میگردد میکلا و ترینا یک نفر هستند. دوم اینکه خود میکلا (هرچند در قالب روح ترینا) نسبت به سرانجام کارش ابراز تردید میکند و حتی خواستار مرگ خویش میشود تا از اسارت تقدیر شومش برهد.
اینجاست که تضادی تراژیک در داستان بازی Elden Ring Shadow of the Erdtree شکل میگیرد: بخشی از وجود میکلا همچنان پاکطینت و دلسوز است و دریافته که جاهطلبیهایش او را به ورطهی تباهی خواهد کشاند؛ در حالیکه بخش دیگر وجودش به کلی تسلیم وسوسهی قدرت گشته و از فدا کردن هر چیز و هر کس برای نیل به هدف ابایی ندارد. ملاقات با سنت ترینا، تارنیشد را در برابر این حقیقت قرار میدهد که شاید مهربانی و عشق میکلا که روزگاری او را در نظر مردمان به قدیسی محبوب بدل کرده بود اکنون رنگ باخته و جای خود را به بیرحمی داده است.
نبرد در قلعهی سایه پایان راه مزمر
با آشکار شدن چهرهی حقیقی میکلا و برداشته شدن نقاب افسون، تارنیشد به قلب Shadow Keep راه مییابد. درون این قلعه، فرمانروای سالخوردهی سرزمین سایه، یعنی مَزمَر (Messmer) انتظارش را میکشد؛ کسی که هنوز گمان میکند در حال انجام مأموریت الهی مادرش است. مزمز که پس از قرنها کشتار بیشاخها غرور خود را تنها یاور خویش میبیند، از پذیرش حقیقت سرباز میزند.
او حاضر نیست باور کند که Guidance of Grace (هدایت اردتری) هرگز شامل حالش نبوده و تمام عمر در تاریکی جنگیده است. در اوج استیصال و جنون، مزمز دست به عملی خطرناک میزند: او مهر جادویی چشم خود همان مهری که ماریکا برای مهار مار درونش استفاده کرده بود را میشکند. با شکستهشدن این طلسم محافظ، مار خبیث که سالیان دراز در اعماق وجود مزمز کمین کرده بود رها میشود و بلافاصله کنترل جسم او را به دست میگیرد.
اکنون مزمز دیگر یک شوالیهی الهی نیست، بلکه هیولایی مرکب از انسان و مار است که چیزی جز خشم و دیوانگی در سر ندارد. نبردی سهمگین میان Tarnished و این موجود پلید درمیگیرد. مار غولپیکر که از درون بدن مزمز سر برآورده، زهر خود را در فضا میپراکند و با حرکاتی غیرقابلپیشبینی حملهور میشود. اما در نهایت، تارنیشد موفق میشود بر مزمزِ مارشده چیره شود و به چند قرن جنون و خونریزی پایان دهد.
آخرین فرماندهٔ ماریکا در سرزمین سایه در حالی سقوط میکند که تمام باورهایش فرو ریخته و تنها نشان بهجامانده از او، لاشهای مرکب از اندامهای انسانی و پیکر ماری نفرتانگیز است. مرگ مزمز به طور نمادین پایان پاکسازی صدها سالهی سرزمین سایه را رقم میزند؛ پاکسازیای که روزگاری به نام خدمت به نظم طلایی آغاز شد اما به بهایی دهشتناک انجامید.
در دل قلعهی مزمز، حقایق هولناکی دربارهی گذشتهی ماریکا و بیشاخها کشف میشود که انگیزهی واقعی ماریکا از آغاز آن جنگ را روشن میسازد. در اعماق سیاهچالهای Shadow Keep، تارنیشد با کوزههای عظیمی مواجه میشود که زمانی پیکر موجودات زنده را در خود جای داده بودند. موجودات عجیب و بههمدوختهای از این کوزهها بیرون میجهند؛ تودههایی متشکل از دست و پا و اندامهای بههمچسبیده که به شکل هیولاهایی دیوانه حمله میکنند.
از لاشهی آنها مادهای گوشتی بهجا میماند به نام Innard Meat که توضیح آیتم آن لرزه بر اندام انسان میاندازد؛ طبق توضیح، این گوشت برای پر کردن کوزههای بزرگ به کار میرود و سرنوشت محکومان است که تکهتکه شده و در کوزهها انباشته شوند تا به مقام قدیسان نائل آیند. به بیان دیگر، شواهد نشان میدهد که بیشاخها (پیروان قدیمیترین آیینها) دست به اعمالی بسیار هولناک میزدند آنها انسانهای محکوم و مخالف را به شکلی فجیع تکهتکه کرده و در کوزهها مهر و موم میکردند تا به زعم خود از آنان قدیس بسازند!
علاوه بر این، روح سرگردان یکی از بیشاخها را میتوان در حوالی همان سیاهچالها یافت که با حسرت میگوید: «جای شمنها در درون کوزه است…»؛ اشارهای به اینکه بزرگان قوم ماریکا (شمنهای دهکدهی او) توسط بیشاخها در کوزهها زندانی و شکنجه شدند. این یافتهها دیدگاه تازهای دربارهی انگیزهی ماریکا از قتلعام بیشاخها به دست میدهد. گویی ماریکا نه صرفاً به دلیل بیایمانی آنها، بلکه برای انتقام از ظلمی که بر مردم زادگاهش رفته بود دست به آن جنگ ویرانگر زد. مطابق این شواهد، ماریکا احتمالاً خود از اهالی دهکدهای بود که توسط بیشاخها مورد آزار و شکنجه واقع شدند. او در واکنش، قدرت الوهیت را پذیرفت تنها برای آنکه انتقام قومش را از آنها بگیرد.
اگر این فرض صحیح باشد، پس مزمز در واقع در حال انجام رسالتی انتقامجویانه به نمایندگی از مادرش بود و نه صرفاً کشتاری مذهبی. از همه مهمتر، آرزوی میکلا برای «جبران اشتباهات مادرش» در قبال بیشاخها کاملاً بیپایه بوده است. ماریکا گناهکار و ظالمی نبود که بیدلیل قومی را نابود کند؛ او انتقام قربانیان بیشاخها را گرفت. بنابراین تمام انگیزهی میکلا برای برپایی عصر شفقت و احیای بیشاخها بر سوءتفاهمی تراژیک بنا شده است. این افشاگری، عمق فاجعهباری به داستان میافزاید و نشان میدهد چگونه یک نیمهخدای خوشنیت (ظاهراً) با درکی اشتباه از گذشته، خود به عاملی تباهکننده تبدیل شده است.
آیین سرنوشتساز نبرد پایانی با میکلا و ناکامی عصر شفقت
پس از فروپاشی Shadow Keep و نابودی مزمز، دیگر مانعی میان تارنیشد و میکلا باقی نمانده است. میکلا در دامنههای اسکادوتری در پای دروازهی الهی سرزمین سایه مشغول اجرای آیین نهایی خود است. صحنهای رعبآور در پیش چشم بازیکن شکل میبندد: پیکر بیجان موگ، لرد خون، بر روی شاخههای سیاه اسکادوتری آویخته شده و خون تیره از آن میچکد؛ در حالی که هالهای سرخفام پیرامونش میدرخشد. میکلا با استفاده از جادوی سیاه خود، روح رادان را در قالب جسم موگ بیدار کرده است.
بدین ترتیب رادان، همسر موعود میکلا، بار دیگر متولد شده اما این بار به هیئتی اهریمنی و تحریفشده. او حالا Promised Consort Radahn است؛ وجودی که نیمی روح رادان و نیمی جسم موگ میباشد و از هر دوی این لردهای مقتول، هیولایی واحد ساخته است. میکلا قصد دارد همراه با این همپیمان وحشتناکش قدم به دروازهی الهی بگذارد و خود را جایگزین اردتری نماید تا نظمی نوین را آغاز کند.
در این لحظهی حساس، تارنیشد وارد میدان میشود و نبرد نهایی آغاز میگردد. اولین مانع، خود رادانِ احیاشده است که حال به شکل موجودی مخوف به تارنیشد حملهور میشود. مبارزه با Promised Consort Radahn از نفسگیرترین نبردهای DLC است؛ او قدرت گرانش رادان را با جادوی خون موگ در هم آمیخته و حملاتی مرگبار و غیرقابلپیشبینی انجام میدهد. سرانجام، پس از نبردی طولانی، تارنیشد موفق میشود این هیولای عجیب را از پای درآورد و روح رادان را برای همیشه آزاد کند. با فروپاشی جسم متحرک موگ-رادان، نوبت رویارویی نهایی با معمار این آشوب میرسد: میکلا، فرزند نفرینشدهی ماریکا.
میکلا که دیگر ماسکی از مهربانی بر چهره ندارد، به شکل حقیقی خود ظاهر میشود. او اکنون در اوج قدرت تاریک خویش است و تمامی پیوندهایش با عشق، معصومیت و رحمت را کنار گذاشته است. نبرد با میکلا تصویری هولناک از یک کودک-خدا را پیش روی بازیکن قرار میدهد؛ موجودی با ظاهر جوان اما قدرتی فراتر از یک نیمهخدای بزرگسال. میکلا در طی نبرد از همان توانایی افسونگری ber بهره میگیرد که پیشتر ذهن یارانش را تسخیر کرده بود. او تلاش میکند خود تارنیشد را نیز افسون کند و به زانو درآورد.
هر بار که بازیکن غفلت کند، میکلا با نگاهی کاریزماتیک و زمزمهای اسرارآمیز قلب تارنیشد را میرباید و او را لحظاتی تسلیم ارادهی خویش میکند؛ گفته میشود اگر بازیکن کاملاً مجذوب افسون او شود، میکلا میتواند در یک لحظه ضربهی نهایی را وارد کرده و تارنیشد را مغلوب کند. اما ارادهی آزاد تارنیشد که از قضا مظهر شکستناپذیری انسان در برابر خواست خدایان است بر جادوی میکلا چیره میشود. در نبردی نفسگیر و حماسی، تارنیشد موفق به شکست دادن میکلا میگردد و از تحقق عصر جدید او جلوگیری میکند.
میکلا در لحظات پایانی عمرش ناباورانه به تارنیشد خیره میشود؛ گویی تصور نمیکرد که فرجام تمامی نقشههایش شکست در برابر یک خاکنشان (Tarnished) باشد. با مرگ میکلا، آیین شوم او ناتمام میماند و «عصر شفقت» هرگز آغاز نمیشود. نور طلایی گریس بار دیگر جسد نیمهجان تارنیشد را دربرمیگیرد و تاریکی سرزمین سایه آرامآرام فروکش میکند. داستان بازی Elden Ring Shadow of the Erdtree در سکوت وهمآلود پس از نبرد پایان مییابد؛ در حالیکه شاخههای اسکادوتری بر فراز میدان نبرد سیاه و بیجان ایستادهاند و اجساد موگ، رادان و میکلا در پای آن آرام گرفتهاند.
پایان Shadow of the Erdtree پایانی تلخ و عبرتآموز است. میکلا که روزگاری مهربانترین و امیدوارکنندهترین فرزند ماریکا بهشمار میرفت و نویدبخش دورانی روشن بود، در مسیر تحقق آرمان خود به هیولایی تبدیل شد که دستکمی از سایر نیمهخدایان فاسد نداشت. او با نیت ظاهراً خیرخواهانهی پایان دادن به نفرت و بیعدالتی، دست به اعمالی زد که حتی از پلیدیهای خدایان پیشین نیز فراتر رفت. به بیان منتقدان، در پایان داستان DLC مشخص میشود که «میکلا هم به اندازه سایر نیمهخدایان تباه شده بود، و در برخی موارد حتی بدتر.».
با کشته شدن میکلا به دست تارنیشد، سرانجام آخرین گرههای داستانی الدن رینگ نیز گشوده میشوند. راز سرزمین سایه، سرگذشت خونین مزمز، و نقشهی پنهان میکلا برای خداییشدن همگی افشا شده و سرنوشتشان رقم میخورد. اگرچه داستان بازی Elden Ring Shadow of the Erdtree پایانی برای رؤیای معصومانهی میکلا رقم میزند، اما دنیای الدن رینگ همچنان به حیات خود ادامه میدهد دنیایی که در آن حتی پاکترین نیتها نیز میتوانند به تاریکترین اعمال بیانجامند. این DLC با روایت غنی و پراحساس خود، میراث داستانی Elden Ring را گسترش داد و نشان داد که در افسانههای سرزمین میانه، مرز بین خیر و شر تا چه اندازه باریک و لغزان است.