مقالات بازی

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

داستان الدن رینگ در سرزمین‌های میانه (Lands Between) جریان دارد؛ سرزمینی که نظم الهی طلایی آن پس از رخدادی فاجعه‌بار فروپاشیده است. ملکه ماریکا، الهه جاودان این سرزمین، حلقهٔ مقدس الدن را در هم شکست و فرزندان نیمه‌خدای او بر سر تصاحب قطعات این قدرت الهی دچار جنگ و آشوب شدند. با سرگرم پلاس همراه باشید.

ماجرای اصلی پیرامون شخصیت قهرمان بازی شکل می‌گیرد؛ جنگجویی تبعید‌شده که به عنوان یک «تارنیشد» (Tarnished) شناخته می‌شود. او باید قطعات شکسته‌شدهٔ حلقهٔ الدن را که در اختیار نیمه‌خدایان قدرتمند قرار دارد بازیابد و با پیوند زدن دوباره آن‌ها، قدرت از هم‌گسیختهٔ الدن رینگ را یکپارچه کند. تنها در این صورت است که می‌تواند لقب الدن لرد، یعنی فرمانروای جدید سرزمین‌های میانه، را به دست آورد.

با توجه به اینکه داستان الدن رینگ به‌شکل غیرمستقیم و از طریق نشانه‌های محیطی روایت می‌شود، در این مقاله خط سیر اصلی داستان الدن رینگ به صورت قدم‌به‌قدم و تحلیلی بازگو شده‌ است. در خط روایت اصلی بازی، سرگذشت حماسی یک قهرمان تنها در برابر خدایان و نیمه‌خدایان به تصویر کشیده می‌شود که چگونه با ارادهٔ استوار خود می‌تواند سرنوشت سرزمین را تغییر دهد. شایان ذکر است که این روایت جامع تنها بر خط داستانی اصلی تمرکز دارد و به ماجراهای فرعی یا پایان‌های جایگزین نمی‌پردازد تا تصویری روشن و منسجم از وقایع سرزمین‌های میانه ارائه شود.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

پیش‌زمینهٔ داستان الدن رینگ: نظم طلایی و فروپاشی الدن رینگ

برای درک بهتر داستان الدن رینگ، ابتدا باید با چگونگی شکل‌گیری نظم طلایی و رخداد فروپاشی (Shattering) آشنا شویم. سرزمین‌های میانه پیش از رویش اردتری و ظهور حلقه الدن، تحت سیطرهٔ هیچ قلمرو جاودانه‌ای نبود.

در عصرهای کهن، یک نیروی کیهانی به نام ارادهٔ برتر (Greater Will) که یکی از خدایان بیرونی است، یک شهاب زرین را به سوی سرزمین‌های میانه فرستاد. در قلب این ستارهٔ طلایی، موجودی الهی به نام الدن بیست (Elden Beast) حضور داشت که با فرود آمدن آن، حلقهٔ عظیم الدن شکل گرفت. از دل این قدرت، درخت عظیم اردتری سر برآورد و نظم طلایی (Golden Order) بر جهان حاکم شد؛ نظمی الهی که مفاهیمی چون زندگی، مرگ و سرنوشت را در سرزمین‌های میانه تعریف می‌کرد.

ارادهٔ برتر برای ادارهٔ امور به یک نمایندهٔ فانی نیاز داشت. دو انگشت (Two Fingers)، فرستادگان اسرارآمیز ارادهٔ برتر، ملکه ماریکا را به عنوان الهه و حکمران برگزیدند. ماریکا از نژادی خاص به نام نومن بود و توانست به عنوان یک نیمه‌خدا بر تخت قدرت تکیه زند. او یک قطعه از حلقه الدن که رون مرگ نام داشت را از آن جدا کرد و به نیمه‌برادر خود ملیکث سپرد. با این کار، مرگ حقیقی از جهان حذف شد و خود ماریکا و فرزندانش جاودانه گشتند.

پس از استقرار نظم طلایی، ماریکا برای تحکیم سلطهٔ خود به یک پادشاه هم‌نشین نیاز داشت. او جنگجویی نیرومند به نام گادفری را به همسری برگزید و عنوان نخستین الدن لرد را به او عطا کرد. گادفری در کنار ملکه ماریکا به نبرد با دشمنان بزرگ نظم طلایی پرداخت؛ او غول‌های آتشینِ کوهستان، اژدهایان باستانی و تهدیدات دیگر را شکست داد و صلح را در سرزمین‌های میانه برقرار کرد. عصر طلایی اردتری آغاز شده بود و به نظر می‌رسید این نظم نوین پابرجا خواهد ماند.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

با گذشت زمان و پایان یافتن جنگ‌ها، چشم‌های طلایی گادفری فروغ خود را از دست دادند؛ نشانه‌ای که مأموریت او به پایان رسیده و برکت ارادهٔ برتر از او دریغ شده است. گادفری به عنوان اولین تارنیشد همراه با لشکریانش از سرزمین‌های میانه تبعید شد و قلمرو را ترک کرد. پس از تبعید گادفری، ملکه ماریکا به سوی قهرمان دیگری روی آورد: مرد جنگجویی به نام راداگون. راداگون که پیش‌تر همسر ملکه رنالا (فرمانروای قلمرو لیورنیا) بود، رنالا را ترک کرد و به پایتخت لیندل آمد تا دومین همسر ملکه ماریکا و الدن لرد جدید شود. با ورود راداگون به خانوادهٔ سلطنتی، فرزندانش نیز جایگاهی در قدرت یافتند.

ملکه ماریکا از گادفری سه فرزند به نام‌های گادوین زرین، مورگوت و موگ به دنیا آورد. راداگون نیز از همسر اول خود رنالا دارای سه فرزند بود: راداهان، رایکارد و رانی. پس از پیوند راداگون و ماریکا، این دو صاحب دو فرزند دوقلو به نام‌های میکوئلا و ملنیا شدند که هر یک با لعنتی به دنیا آمدند (یکی نفرین جاودانگی و دیگری نفرین پوسیدگی). بدین ترتیب هفت نیمه‌خدای قدرتمند (به‌جز گادوین) در نسل خاندان ماریکا حضور داشتند که بعدها هر یک نقشی در سرنوشت داستان الدن رینگ ایفا کردند.

این ثبات اما دیری نپایید. در شبی موسوم به شب خنجرهای سیاه (Night of the Black Knives)، قاتلانی ناشناس که قطعه‌ای دزدیده‌شده از رون مرگ را در اختیار داشتند، دست به ترور گادوین زرین (پسر ارشد ماریکا) زدند. قتل اولین فرزند جاودان خداگونه، جهان را شوکه کرد و نقطهٔ آغاز فروپاشی بود.

ملکه ماریکا در پی مرگ فرزندش در بهت و خشم فرو رفت. در واکنشی سهمگین، او به درون اردتری پناه برد و در اقدامی غیرمنتظره، حلقهٔ الدن را متلاشی کرد. قدرت مقدس حلقه به صورت «رون‌»های بزرگ از هم گسست و هر گوشهٔ سرزمین‌های میانه پراکنده شد.

ارادهٔ برتر که ناظر این خیانت بود، ماریکا را به جرم شکستن قانون طلایی مجازات کرد؛ ملکهٔ جاودان در اعماق ریشه‌های اردتری زندانی شد و سرزمین‌های میانه بدون فرمانروای الهی رها گردید. انگیزهٔ دقیق ملکه ماریکا از این خیانت بزرگ مشخص نیست؛ شاید اندوه و انتقام‌جویی از مرگ فرزندش او را وادار به نابودی حلقه کرد، یا شاید از ابتدا در پی شکستن سلطهٔ خدایان بیرونی بر سرنوشت بشریت بود. به هر ترتیب، اقدام او باعث شد نظم طلایی در هم بشکند و عصر آشوب آغاز شود.

پس از فروپاشی الدن رینگ، فرزندان نیمه‌خدای ملکه هر یک مدعی بخشی از قدرت آن شدند. هر کدام یکی از رون‌های بزرگ (قطعات حلقه) را تصاحب کرد و جنگی خانمان‌سوز میان آن‌ها درگرفت. این نبردها که به شاترینگ (The Shattering) شهرت یافت، هیچ پیروز قطعی‌ای نداشت و صرفاً به ویرانی گسترده انجامید. رودها از خون جاری شد و شهرها به خاکستر نشستند.

نبرد میان نیمه‌خدایان پیامدهای سهمگینی برای سرزمین‌های میانه به دنبال داشت. به عنوان نمونه، راداهان و ملنیا در جنگی نفس‌گیر یکدیگر را تا سرحد نابودی پیش بردند؛ راداهان ستارگان آسمان را از حرکت بازایستاند و ملنیا سلاح مخوف خود را آزاد کرد و ناحیهٔ کیلید را به بلای اسکارلت روت (پوسیدگی سرخ) آلوده نمود. رایکارد مسیر طغیان را در پیش گرفت و با تغذیه از ماری شیطانی در آتشفشان خود، به قدرتی تاریک دست یافت.

موگ، دوقلوی نفرین‌شدهٔ مورگوت، با ربودن جسد بی‌جان میکوئلا به اعماق زمین گریخت تا سلسله‌ای تازه بنا کند. اما مورگوت علی‌رغم طلسم و ظاهر نفرین‌شده‌اش، تصمیم گرفت وفادار به اردتری بماند و مخفیانه از پایتخت لیندل و تخت زرین آن محافظت کند. در این میان، گادریک که ضعیف‌ترین عضو خاندان بود، از ترس شکست از پایتخت گریخت و خود را در قلعهٔ استورمویل پنهان نمود. وحدت قلمرو از هم پاشیده و دوران هرج‌ومرج آغاز شده بود.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

در داستان الدن رینگ، هر یک از نیمه‌خدایان اصلی سرنوشت متفاوتی یافتند:

  • گادریک پیوندزده: ضعیف‌ترین نیمه‌خدا که در قلعه استورمویل فرمانروایی می‌کند (نسل گادفری) و اولین هدف قهرمان در داستان الدن رینگ است.
  • ملکه رنالا، ملکه کامل ماه: استاد جادو و حاکم لیورنیا (همسر نخست راداگون) که دارای رون باززایش است و دومین نیمه‌خدا در مسیر داستان الدن رینگ محسوب می‌شود.
  • شاه اُمن مورگوت: در داستان الدن رینگ، پنهان‌شده در پایتخت لیندل (فرزند ماریکا و گادفری) و وفادار به اردتری که به عنوان نگهبان دروازهٔ اردتری سد راه قهرمان است.
  • موگ، لرد خون: برادر دوقلوی مورگوت (فرزند ماریکا و گادفری) که در اعماق زمین سلطنت خود را بنا نهاده و در داستان الدن رینگ نقشی حاشیه‌ای اما تاریک ایفا می‌کند.
  • ژنرال راداهان: فرزند راداگون و رنالا، قهرمان ناحیهٔ سرخ‌رنگ Caelid که با ملنیا جنگید و ستارگان را متوقف کرد؛ حضور او در داستان الدن رینگ به شکل کنترل حرکت ستارگان نمایان است.
  • ملنیا، تیغهٔ میکوئلا: دختر راداگون و ماریکا، مبارز افسانه‌ای مبتلا به نفرین پوسیدگی؛ اگرچه قهرمان مستقیماً با او در خط اصلی برخورد نمی‌کند، اما او با راداهان جنگید و بیماری Scarlet Rot را بر جهان گستراند که بخشی از پس‌زمینهٔ داستان الدن رینگ است.
  • رایکارد، حاکم آتشفشان: فرزند راداگون و رنالا که علیه نظم طلایی شورید و خود را به ماری اهریمنی سپرد؛ مسیر او در داستان الدن رینگ به انحراف کشیده و نمایانگر فساد قدرت است.
  • میکوئلا: پسر راداگون و ماریکا، کودکی جاودانه که توسط موگ ربوده شد و به حالت خفته در پیله‌ای زندانی است (نقش مستقیم در خط اصلی ندارد ولی غیبتش در داستان الدن رینگ احساس می‌شود).

این هفت نیمه‌خدا هر یک روایتی منحصربه‌فرد در داستان الدن رینگ دارند و شکست یا پیروزی آن‌ها مستقیماً بر ادامهٔ داستان الدن رینگ تأثیر می‌گذارد.

سال‌ها و دهه‌ها گذشت و هیچ نیمه‌خدایی موفق نشد تمامی رون‌های الدن رینگ را به چنگ آورد. در غیاب یک الدن لرد، ارادهٔ برتر نگاه خود را به سوی قهرمانان تبعید‌شده دوخت. نور گریس بار دیگر در چشم تارنیشدهای باوفا درخشیدن گرفت و آنان را از اقصا نقاط دنیا به سرزمین‌های میانه فراخواند. این تارنیشدهای بازگشته، آخرین امید برای برقراری دوبارهٔ نظم ازهم‌گسیخته بودند. داستان الدن رینگ از همینجا، با ورود یکی از این جنگجویان تارنیشد به سرزمین آشوب‌زده آغاز می‌شود…

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

بازگشت تارنیشدها و آغاز سفر قهرمان در داستان الدن رینگ

با آغاز داستان الدن رینگ، صدای طنین‌انداز گریس، تارنیشدهای دورافتاده را از خواب غفلت بیدار می‌کند و به سرزمین‌های میانه فرا می‌خواند. شخصیت اصلی ما، یکی از همین تارنیشدها، قدم به لیم‌گریو (Limgrave) می‌گذارد؛ منطقه‌ای سرسبز در سایهٔ اردتری عظیم که دروازهٔ ورودی به قلمروهای مرکزی به شمار می‌رود. هنوز زمان زیادی از شروع ماجراجویی نگذشته که معلوم می‌شود خطر در هر گوشه کمین کرده است.

اندکی پس از ورود به لیم‌گریو، یک شوالیهٔ قدرتمند زرین‌پوش (درخت‌نگهبان) بر پشت اسب در حوالی محل ظهور تارنیشد گشت می‌زند. این مبارز غول‌پیکر که نماینده‌ای از قدرت حاکمان فعلی سرزمین است، به سرعت تازه‌وارد را به چالش می‌کشد. تارنیشد که هنوز در آغاز راه است، ممکن است در مواجهه با چنین نیروی سهمگینی چاره‌ای جز عقب‌نشینی نداشته باشد. او درمی‌یابد که برای پیشروی در داستان الدن رینگ باید با دقت و درایت عمل کند و ابتدا به تقویت خود بپردازد.

پس از پشت سر گذاشتن خطرات اولیه، سرنوشت، تارنیشد را به سوی نقطه‌ای روشن از گریس هدایت می‌کند که در کنار خرابه‌های یک کلیسای متروک قرار دارد. در آن‌جا دختری مرموز به نام ملینا در برابر قهرمان ظاهر می‌شود. ملینا خود را به عنوان راهنمای تارنیشد معرفی کرده و پیشنهاد یک همراهی می‌دهد: او نقش دوشیزه (Maiden) را برای تارنیشد ایفا می‌کند و در ازای آن، تارنیشد قول می‌دهد او را به پای درخت اردتری برساند.

تارنیشد که می‌داند بدون یک راهنما نمی‌تواند به سرنوشت خود برسد، پیشنهاد ملینا را می‌پذیرد. بدین ترتیب ملینا همسفر قهرمان ما می‌شود و با اعطای قابلیت استفاده از قدرت رون‌ها، مسیر رشد او را هموار می‌کند. همچنین، مرکب روحی ویژه‌ای به نام تورنت را نیز در اختیار تارنیشد قرار می‌دهد تا بتواند سریع‌تر در گسترهٔ پهناور سرزمین حرکت کند.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

با همراه شدن ملینا، تارنیشد سفر خود را هدفمندتر ادامه می‌دهد. او در طی مسیر برای اولین بار به مقر اسرارآمیز میزگرد (Roundtable Hold) هدایت می‌شود؛ محلی امن در خارج از جهان فیزیکی که پناهگاه تمامی تارنیشدهای پیرو گریس به شمار می‌رود. در میزگرد، تارنیشد با سایر جنگجویان بازگشته دیدار می‌کند؛ از جمله سر گایدون اُف‌نیر دانا (Sir Gideon Ofnir, the All-Knowing) که گنجینه‌ای از دانش دربارهٔ نیمه‌خدایان و رون‌های آن‌ها اندوخته است.

تارنیشد در می‌یابد که برای پیشروی در داستان الدن رینگ باید دست‌کم چند رون بزرگ را به دست آورد تا راه ورود به قلمرو پایتخت برایش گشوده شود. دستان غول‌پیکر دو انگشت در میزگرد نیز مهر تأییدی بر این مأموریت می‌زنند و خاموش ولی مصمم، او را به جمع‌آوری قطعات حلقه تشویق می‌کنند.

با مشخص شدن هدف نخست (به‌دست آوردن یک رون بزرگ)، تارنیشد عازم شمال لیم‌گریو می‌شود؛ جایی که قلعهٔ مستحکم استورمویل چون دژی تسخیرناپذیر در برابرش قد برافراشته است. درون این قلعه، گادریک پیوندزده، یکی از نیمه‌خدایان شکست‌خوردهٔ جنگ شاترینگ، بر قلمرو لیم‌گریو حکومت می‌کند و رون ارزشمندی را در اختیار دارد. تارنیشد به سوی دروازه‌های قلعه پیش می‌رود اما درست در آستانهٔ ورود، سر و کلهٔ نگهبانی مخوف پیدا می‌شود.

او خود را مارگیت، فرزند نفرین‌شدهٔ اُومن (Fell Omen) می‌نامد و هدفی جز نابودی تارنیشد ندارد. نبردی دشوار در می‌گیرد؛ مارگیت با ضربات سهمگین عصای سحرآمیزش و شمشیرهای نورانی که از هوا فرا می‌خواند، عرصه را بر قهرمان تنگ می‌کند. با این حال، سرانجام تارنیشد به هر زحمتی که شده این سد راه را از پیش رو برمی‌دارد. شکست مارگیت، راه ورود به قلعهٔ استورمویل را باز می‌کند و تارنیشد با عزمی راسخ، آمادهٔ رویارویی با نخستین نیمه‌خدا در داستان الدن رینگ می‌شود. اکنون زمان آن رسیده است که قهرمان رونوشتی از قدرت یک دمی‌گاد را بیازماید و نشان دهد که شایستگی ادامهٔ مسیر را دارد.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

داستان الدن رینگ در اوج خود به قلعهٔ استورمویل می‌رسد. قلعهٔ استورمویل و شکست گادریک پیوندزده

تارنیشد قدم به محوطهٔ قلعهٔ استورمویل می‌گذارد و خود را در دل دژ وسیعی می‌یابد که زمانی مقر حاکمیت گادریک بوده است. دیوارهای بلند و برج‌های نیمه‌ویران قلعه، خاطرات جنگ شاترینگ را در ذهن تداعی می‌کنند. سربازان تبعید‌شده، موجودات جهش‌یافته و حتی موجودات عجیبی که از اجساد به هم دوخته شده‌اند، در گوشه و کنار استحکامات پرسه می‌زنند. گویی خود گادریک، با علاقهٔ بیمارگونه‌اش به پیوند زدن اجزای بدن موجودات مختلف، اثر شومی بر فضای قلعه گذاشته است.

قهرمان ما با احتیاط از حیاط‌های پرخطر و راهروهای تاریک استورمویل عبور می‌کند. او با هر قدم به تالار اصلی نزدیک‌تر می‌شود؛ جایی که گادریک پیوندزده بر تخت سلطنت جعلی خود تکیه زده و منتظر چالشی تازه است. گادریک آخرین بازماندهٔ نسل گادفری در لیم‌گریو است؛ حاکمی مغرور که علی‌رغم ضعف نسبی‌اش، خود را وارث برحق قدرت طلایی می‌پندارد. شهرت او در میان همتایانش بسیار لکه‌دار است؛ در جریان جنگ شاترینگ، گادریک از روی ترس از نبرد با راداهان کناره گرفت و سپس در برابر ملنیای شمشیرزن متحمل شکستی تحقیرآمیز شد (می‌گویند مجبور شد چکمه‌های ملنیا را لیس بزند). اکنون همین فرمانروای ضعیف در برابر تارنیشد عرض اندام می‌کند.

نبرد سرنوشت‌ساز تارنیشد و گادریک آغاز می‌شود. گادریک با هر دو دستش تبر عظیمی را که به اجساد و اندام‌های بی‌شمار مزین شده تاب می‌دهد و ضرباتی سهمگین فرود می‌آورد. او توانایی عجیبی در تغییر شکل دارد؛ به محض اینکه تحت فشار قرار می‌گیرد، یکی از بازوان اضافی پیوندخورده‌اش را قطع می‌کند و آن را به سر یک اژدهای مرده متصل می‌سازد. اژدها با غرش دوباره زنده می‌شود و آتش سوزانی را روانهٔ میدان نبرد می‌کند. این نمایش هولناک قدرت، مبارزه را به اوج می‌رساند.

سرانجام، پس از نبردی نفس‌گیر و طولانی، تارنیشد موفق می‌شود گادریک متکبر را شکست دهد. فریادهای گادریک با ناباوری در تالار می‌پیچد و بدن عظیمش بر خاک می‌افتد. فرمانروای ظاهراً جاودان لیم‌گریو بالاخره تاوان ظلم‌ها و جاه‌طلبی‌های خود را پس می‌دهد. با مرگ گادریک، اولین قطعهٔ حلقه الدن به دست قهرمان می‌افتد. پیروزی بر گادریک یکی از نقاط عطف داستان الدن رینگ به حساب می‌آید.

پس از نبرد، تارنیشد به مشورت با همراهانش می‌پردازد. ملینا بار دیگر ظاهر شده و رضایت خود را از پیشرفت قهرمان ابراز می‌کند. در مقر میزگرد نیز حالا تارنیشد مورد احترام بیشتری قرار گرفته است؛ سر گایدون اُف‌نیر اطلاعات بیشتری دربارهٔ سایر دارندگان رون در اختیار او می‌گذارد. گادریک تنها یکی از چند نیمه‌خدایی بود که باید شکست می‌خورد. اکنون نگاه تارنیشد به سوی سرزمین‌های شمالی‌تر، یعنی لیورنیا، دوخته شده است؛ جایی که ملکه رنالا، دانشمند بزرگ رایا لوکاریا و دارندهٔ یک قطعه از الدن رینگ، اقامت دارد. تارنیشد می‌داند که برای تبدیل شدن به الدن لرد باید تمام رون‌های بزرگ را به دست آورد. ماجراجویی قهرمان برای جمع‌آوری باقی قطعات حلقه در داستان الدن رینگ ادامه پیدا می‌کند…

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

لیورنیا و رویارویی با ملکه رنالا در داستان الدن رینگ

در ادامه داستان الدن رینگ، تارنیشد پس از پیروزی در لیم‌گریو، به سمت سرزمین پهناور لیورنیا (Liurnia) رهسپار می‌شود؛ قلمرویی که بخش اعظم آن را دریاچه‌های وسیع و مه‌آلود پوشانده‌اند. لیورنیا برخلاف لیم‌گریو کم‌تر درگیر هرج‌ومرج جنگ شده و آرامشی وهم‌آلود بر آن حکم‌فرما است، اما در دل خود رازی بزرگ را پنهان کرده: آکادمی جادوگری رایا لوکاریا که بر فراز صخره‌های ساحلی می‌درخشد. در مرکز این آکادمی, ملکه رنالا، بانوی ماه کامل و رئیس پیشین خاندان کاریا، اقامت دارد.

رنالا زمانی حاکم قدرتمند لیورنیا و استاد بزرگ جادوگران لوکاریا بود. سال‌ها پیش، راداگون (همان قهرمانی که بعدها همسر ماریکا شد) با او ازدواج کرد و اتحاد قدرت‌مندی میان کلیسای طلایی و آکادمی جادوگران برقرار گردید. اما این خوشبختی دوام نیاورد؛ راداگون به یک‌باره رنالا را ترک گفت تا به عنوان الدن لرد در لیندل حکومت کند. قلب رنالا شکست و لیورنیا درگیر آشفتگی شد. خود ملکه رنالا از آن پس گوشه‌نشین برج عاج خود در آکادمی شد و با شیفتگی به جادوی ماه و تخم کهربایی اسرارآمیزی که راداگون برایش باقی گذاشت، روزگار می‌گذراند.

تارنیشد برای دست‌یابی به رون بزرگ رنالا باید وارد آکادمی رایا لوکاریا شود. دروازه‌های آکادمی با یک طلسم قدرتمند مهر و موم شده‌اند و تنها با یک کلید سنگی مخصوص می‌توان از سد آن گذشت. قهرمان پس از جست‌وجو در حوالی دریاچه، کلید گلیمدراگون را به دست می‌آورد و راه خود را به داخل دانشگاه جادوگران می‌گشاید. درون آکادمی، دانشجویان و اساتید جادوگر که به موجوداتی دیوانه‌وار تبدیل شده‌اند، به هر غریبه‌ای حمله می‌کنند. تارنیشد با احتیاط از تالارهای پوشیده از کتاب و پلکان‌های مارپیچ عبور می‌کند و خود را به کتابخانهٔ بزرگ می‌رساند؛ جایی که ملکه رنالا در میان نور آبی‌رنگ ماه مصنوعی خود نشسته و زمزمه‌کنان لالایی غمگینی سر می‌دهد.

مواجههٔ تارنیشد و رنالا اجتناب‌ناپذیر است. ملکهٔ غمگین ابتدا قهرمان را به سختی مورد آزمایش قرار می‌دهد؛ شاگردان کودک‌گونه‌اش را که حاصل جادوی تخم کهربایی هستند، به جان او می‌اندازد و خود را در حبابی محافظ محصور می‌کند. تارنیشد یکی یکی این موجودات وهم‌آور را از میان برمی‌دارد و حباب دفاعی رنالا را می‌شکند. با فرو ریختن سد حفاظتی، رنالا از آسمان ماه ساختگی‌اش پایین می‌آید و نبرد اصلی آغاز می‌شود.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

رنالا به عنوان ملکه ماه کامل، نیروی عظیم جادوهای گلینداستون و احضارات مهیب را به نمایش می‌گذارد. او شمشیرهای سحرآمیز و شهاب‌های آبی‌رنگ را به سوی تارنیشد روانه می‌کند و حتی تجسماتی از موجودات افسانه‌ای – همچون یک اژدهای کریستالی – را برای مبارزه فرا می‌خواند. اما تارنیشد که اکنون تجربهٔ نبرد با یک نیمه‌خدا را در کارنامه دارد، با خونسردی ضربات ویرانگر رنالا را دفع کرده و در لحظهٔ مناسب حملات سهمگین خود را فرود می‌آورد.

پس از نبردی پرتَب‌وتاب، سرانجام رنالا مغلوب قدرت تارنیشد می‌شود. ملکهٔ شکست‌خورده به زمین می‌افتد؛ اما به‌جای آنکه کشته شود، شکوه گذشته‌اش را به کلی از دست می‌دهد. رنالا که اکنون ناتوان و مستأصل است، دیگر تهدیدی به حساب نمی‌آید و تارنیشد او را زنده رها می‌کند. رون بزرگ رنالا – که قدرت تولد دوباره را در خود دارد – به دست قهرمان می‌افتد و دومین قطعهٔ حلقهٔ الدن به مجموعهٔ او افزوده می‌شود. شکست رنالا نیز فصل دیگری از داستان الدن رینگ را خاتمه می‌دهد.

مینی باس های الدن رینگ (Elden Ring) | از نحوه پیدا کردن تا نقاط ضعف و قدرت بیشتر بخوانید: مینی باس های الدن رینگ (Elden Ring) | از نحوه پیدا کردن تا نقاط ضعف و قدرت

اکنون تارنیشد دو رون بزرگ در اختیار دارد و راه پایتخت طلایی برای او هموار شده است. در بلندای کوهستانیِ مرز لیورنیا، آسانسور عظیم دکتوس با استفاده از نشان‌هایی که قهرمان جمع‌آوری کرده فعال می‌شود و او را به فلات آلتوس (Altus Plateau) منتقل می‌کند. از آنجا منظرهٔ باشکوه شهر سلطنتی لیندل، با دیوارهای زرین و سایهٔ گستردهٔ اردتری، پیش چشم تارنیشد پدیدار می‌شود. او که اکنون دو رون بزرگ در اختیار دارد، خود را برای چالش‌های مهیبی که در دل پایتخت انتظارش را می‌کشند آماده می‌کند. پایتخت لیندل در ادامه‌ی داستان الدن رینگ صحنه‌ی رویارویی‌های سرنوشت‌ساز بعدی خواهد بود.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

اکنون داستان الدن رینگ به پایتخت لیندل رسیده است. پایتخت لیندل و نبرد با شاه اُمن مورگوت

تارنیشد قدم به فلات آلتوس می‌گذارد و به سوی دروازه‌های بزرگ شهر لیندل روانه می‌شود. در مسیر، نگهبانی سهمگین در قامت یک شوالیه اژدهاسوار (Tree Sentinel اژدهایی‌شده) راه را سد می‌کند. این محافظ قدرتمند، آخرین مانع ورود به پایتخت است. تارنیشد پس از نبردی دشوار، او را نیز مغلوب می‌سازد و از دروازه‌های زرین لیندل عبور می‌کند.

چشم‌انداز درون پایتخت، هر بیننده‌ای را مسحور می‌کند. خیابان‌های پهن پوشیده از برگ‌های طلایی، مجسمه‌های عظیم از قهرمانان گذشته و ریشه‌های تنومند اردتری که همچون ستون‌هایی از میان ساختمان‌ها سر برآورده‌اند، همگی نشان از شکوه دوران طلایی دارند. با این حال، سکوت سنگینی در شهر جاری است و حضوری شوم در حوالی تخت سلطنت حس می‌شود.

قهرمان راه خود را به سمت مرکز لیندل باز می‌کند و در نزدیکی درخت اردتری، با یک شبح قدرتمند مواجه می‌شود. این سایهٔ طلایی در واقع تجسمی از نخستین الدن لرد، گادفری، است که به عنوان آزمونی الهی پیش پای تارنیشد ظاهر شده است. نبرد کوتاهی درمی‌گیرد و تارنیشد موفق می‌شود این شبح تاریخی را شکست دهد. پس از محو شدن سایهٔ گادفری، راه به تالار تخت سلطنتی باز می‌شود.

در تالار عظیم و ریشه‌پوش پایتخت، تارنیشد با چهره‌ای آشنا اما دگرگون‌شده رو‌به‌رو می‌شود: مارگیت، همان نگهبان که پیش‌تر دروازهٔ استورمویل را محافظت می‌کرد. اینک او هویت واقعی خود را آشکار می‌سازد؛ نام حقیقی‌اش مورگوت است، شاه اُمنی که سال‌ها پنهان در سایه، نگهبان تخت طلایی لیندل بوده است. مورگوت که یکی از فرزندان نفرین‌شدهٔ ملکه ماریکا است، به‌خاطر تولد با نشان شاخ (طلسم اُومن) در کودکی مطرود شده بود. با این وجود او تصمیم گرفت به جای رقابت بر سر رون‌ها، وفادار به اردتری باقی بماند. اکنون او آخرین سد راه تارنیشد برای رسیدن به حلقهٔ الدن است.

نبرد نهایی پایتخت میان تارنیشد و مورگوت درمی‌گیرد. مورگوت با عصایی از جنس نور طلایی و شمشیرهای انرژی که در هوا ظاهر می‌کند، ضرباتی مهلک فرود می‌آورد. او همچنین از نیروی نفرین تاریک خود بهره می‌گیرد و تیغه‌های سیاه و خارهای خون‌آلود را از زمین می‌رویاند تا تارنیشد را زمین‌گیر کند. این مبارزه یکی از دشوارترین نبردهای داستان الدن رینگ است؛ چرا که مورگوت نه فقط یک دشمن قدرتمند، بلکه نگهبان سرسخت نظم قدیمی به‌شمار می‌آید.

در پایان این جدال سخت، تارنیشد موفق می‌شود مورگوت را شکست دهد. پیکر زخمی شاه اُمن بر زمین می‌افتد. در واپسین لحظات عمر، مورگوت با تمسخر به تارنیشد هشدار می‌دهد که هیچ پادشاهی مسیر ورود به اردتری را نخواهد یافت. هنگامی که تارنیشد به سوی ورودی درخت می‌رود، متوجه معنای کلام او می‌شود: ریشه‌های اردتری با خارهایی نفرین‌شده مسدود شده‌اند و اجازهٔ ورود به درون درخت را نمی‌دهند. مورگوت که آخرین مدافع جدی نظم قدیم بود، با شکستش داستان الدن رینگ را به مرحله‌ای تازه هدایت می‌کند.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

ملینا بار دیگر ظاهر می‌شود. او توضیح می‌دهد که برای گذر از این مانع، باید شعله‌ای ویژه به نام آتش جاویدان (Flame of Ruin) شعله‌ور شود تا خارهای اردتری سوخته و راه باز شود. این آتش را تنها در قلهٔ کوهستان غول‌ها می‌توان یافت؛ جایی دورافتاده در شمال که آخرین غول آتشین نگهبان شعله است.

ملینا کلید ویژه‌ای به نام نشان رولد را به تارنیشد می‌سپارد تا آسانسور بزرگ دیگری را فعال کرده و او را به کوهستان غول‌ها برساند. بدین ترتیب فصل جدیدی از داستان الدن رینگ آغاز می‌شود: سفری به سرزمین برفی غول‌ها برای افروختن آتشی که سرنوشت سرزمین‌های میانه به آن گره خورده است. تارنیشد می‌داند که پا در قلمرویی ممنوعه و خطرناک می‌گذارد، اما برای رسیدن به هدف والای خود، از این نیز نمی‌هراسد.

داستان الدن رینگ قهرمان ما را به کوهستان غول‌ها می‌کشاند. کوهستان غول‌ها و افروختن آتش اردتری

تارنیشد با استفاده از نشان رولد، آسانسور بزرگ را فعال کرده و خود را به قله‌های پوشیده از برف کوهستان غول‌ها می‌رساند. این سرزمین سرد و خشن، زمانی قلمرو قوم قدرتمند غول‌های آتش بود که در گذشته‌ای دور علیه اردتری قیام کردند. اکنون تنها ویرانه‌های معابد باستانی و بقایای منجمد اجساد غول‌ها در این برهوت یخی باقی مانده است.

تارنیشد در میان کولاک و بادهای زوزه‌کش کوهستان پیشروی می‌کند. سرانجام به محل والایی به نام کورهٔ غول‌ها (Forge of the Giants) می‌رسد؛ یک آتشدان عظیم به شکل کاسه‌ای غول‌آسا که بر لبهٔ صخره‌ای مخوف واقع شده است. اما پیش از آنکه بتواند شعلهٔ جاویدان را برافروزد، آخرین نگهبان این سرزمین سد راهش می‌شود: غول آتشین نیرومندی که آخرین بازماندهٔ نسل خود است.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

نبرد با غول آتشین عظیم‌الجثه، مبارزه‌ای طاقت‌فرسا و حماسی است. این موجود غول‌پیکر با یک سپر بزرگ از دیگ سنگی و صفحهٔ عظیم روی شکمش به تارنیشد حمله‌ور می‌شود. او تخته‌سنگ‌ها را از جا کنده و پرتاب می‌کند، برف و یخ را با تکان‌های سهمگینش بهمن‌وار فرو می‌ریزد و آتش سوزانی را از چشم سوم شعله‌ور خود به اطراف می‌پاشد. تارنیشد به سختی از ضربات مرگبار غول جاخالی می‌دهد و با شمشیر و جادو به پاها و دستان غول ضربه می‌زند. پس از نبردی طولانی، غول آتشین زخمی برمی‌دارد و با نعره‌ای اندوهناک فرو می‌افتد. آخرین غول نیز به سرنوشت هم‌نژادانش دچار می‌شود، اما شعلهٔ تقدیری که حفظ می‌کرد آمادهٔ آزاد شدن است.

اکنون تارنیشد در آستانهٔ انجام عملی بزرگ و هولناک قرار دارد: افروختن آتش اردتری. ملینا بار دیگر نزد قهرمان ظاهر می‌شود؛ این بار چهره‌اش جدی و مصمم است. او به تارنیشد یادآوری می‌کند که طبق پیمان‌شان، وظیفهٔ سوزاندن خارهای اردتری بر عهدهٔ اوست. تارنیشد در کنار کورهٔ غول‌ها نظاره‌گر می‌شود و ملینا بدون ترس به دل شعله‌ها قدم می‌گذارد. ملینا با فداکاری تمام، بدن فانی خود را تسلیم آتش جاویدان می‌کند و شعله‌های سرخ‌رنگ زبانه‌کشیده، وجود او را در بر می‌گیرند. قهرمان با بهت و چشمانی اشک‌آلود شاهد قربانی شدن همراه وفادارش است. فریاد دردناک اما پرافتخار ملینا در باد کوهستان می‌پیچد و آتش شعله‌ور، از طریق پیوندی جادویی به اردتری دوردست منتقل می‌شود.

در همان لحظات، دوردست در افق، درخت اردتری عظیم زبانه می‌کشد و شعله‌ور شدنش آسمان را سرخ‌فام می‌کند. تارنیشد تنها می‌تواند سوختن درخت مقدس را نظاره کند؛ رویدادی که به معنای شکستن کامل نظم پیشین است. آسمان می‌شکافد و زمین به لرزه درمی‌آید؛ پایتخت لیندل در دوردست زیر باران خاکستر فرو می‌رود. تارنیشد که از شدت واقعه ناتوان شده است، از هوش می‌رود.

هنگامی که چشمانش را دوباره می‌گشاید، خود را در مکانی کاملاً ناآشنا می‌یابد: ویرانه‌های معلق شهری باستانی در میان طوفانی بی‌انتها. فصل نهایی داستان الدن رینگ در قلمروی فرام‌آزولا آغاز می‌شود. قهرمان که دوستان و همراهانش را پشت سر گذاشته، باید آخرین کوشش خود را برای تکمیل مأموریت عظیمش به کار بندد و راهی برای خروج از این برزخ طوفانی بیابد.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

سرانجام داستان الدن رینگ قهرمان را به فرام‌آزولا، ویرانه‌ای معلق در طوفان، می‌رساند. فرام‌آزولا و فرجام داستان الدن رینگ

تارنیشد خود را در میان ویرانه‌های معلق فرام‌آزولا (Crumbling Farum Azula) می‌یابد؛ شهری باستانی که بر تکه‌صخره‌هایی شناور در دل طوفانی ابدی پراکنده است. زمان در این مکان اسرارآمیز به شکل عجیبی آشفته است و معماری کهن آن نشان از تمدنی دارد که شاید زمانی مقر فرمانروایی اژدهایان باستان بوده است. آذرخش‌های پی‌در‌پی و غرش طوفان، فضای وهم‌آلود این قلمرو فراموش‌شده را رقم می‌زنند.

تارنیشد به جست‌وجوی راه خروج، در میان خرابه‌های تو در تو پیش می‌رود. موجودات نیمه‌انسان و نیمه‌جانور (Beastmen) که به نظر می‌رسد نگهبانان این مکان باشند، از هر سو به او حمله می‌کنند. همچنین اژدهایان باستانی گاه و بی‌گاه بر فراز آسمان طوفانی ظاهر شده و آتش و برق بر زمین فرو می‌فرستند. قهرمان با مشقت بسیار از میان این خطرات عبور می‌کند و به سکویی بلند در مرکز فرام‌آزولا می‌رسد.

در آن‌جا تارنیشد با نگهبان نهایی حلقهٔ الدن روبه‌رو می‌شود: مالیکث، تیغ سیاه. مالیکث همان نیمه‌خدای سایه‌ای است که سال‌ها پیش به دستور ماریکا رون مرگ را در بدن خود مهر و موم کرد تا هیچ‌کس نتواند به خدایان صدمه بزند. او اکنون به هیأت یک روحانی دیوصورت ظاهر می‌شود که ابتدا با خنجرهای مرگبار خود به مصاف تارنیشد می‌آید. اما هنگامی که در طی نبرد آسیب می‌بیند, هویت حقیقی خود را آشکار می‌کند: پوستین روحانی را از تن به در می‌آورد و به شکل شوالیه‌ای سیاه‌پوش با شمشیری افسانه‌ای از جنس مرگ مجسم درمی‌آید.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

نبرد با مالیکث یکی از سرنوشت‌سازترین و دشوارترین نبردهای داستان الدن رینگ است. هر ضربهٔ تیغ سیاه مالیکث حاوی نفرین مرگی است که می‌تواند جان قهرمان را به‌آهستگی تحلیل ببرد. تارنیشد مجبور است با تمام مهارت و سرعت خود از ضربات کاری مالیکث دوری کند و در فرصت‌های کوتاه به او ضربه بزند. پس از یک دوئل مرگبار و پرتنش، سرانجام تارنیشد آخرین ضربهٔ خود را فرود می‌آورد. مالیکث نعره‌ای تلخ سر می‌دهد و بر خاک می‌افتد. با شکست مالیکث، یکی از مهم‌ترین گره‌های داستان الدن رینگ گشوده می‌شود.

با فرو افتادن مالیکث، طلسم دیرینهٔ مرگ نیز شکسته می‌شود. رون مرگ از بند آزاد شده و تأثیر آن بلافاصله در سراسر سرزمین‌های میانه محسوس می‌گردد. فرام‌آزولا که بقایای جادویی‌اش با زندگی مالیکث گره خورده بود، شروع به فروپاشی کامل می‌کند. تارنیشد در آخرین لحظه به‌طور معجزه‌آسایی به بیرون از این گرداب فروزان منتقل می‌شود و زمانی به هوش می‌آید که بار دیگر در پایتخت حضور دارد؛ البته پایتختی که دیگر چیزی جز خاکستر از آن باقی نمانده است.

لیندل اکنون به پایتخت خاکستر بدل شده است. ساختمان‌ها فرو ریخته‌اند و همه‌جا را لایه‌ای از خاکستر سفید پوشانده است. تارنیشد به سوی محل سابق تخت سلطنتی حرکت می‌کند و در میان راه با چهره‌ای غیرمنتظره مواجه می‌شود: سر گایدون اُف‌نیر. گایدون که همواره در جست‌وجوی دانش و قدرت بود، تصمیم گرفته است خود مدعی تاج‌وتخت شود.

او که به قدرت نیمه‌خدایان و شاید شکست‌ناپذیری قهرمان رشک می‌برد، اینک در برابر تارنیشد می‌ایستد تا او را از ادامهٔ راه بازدارد. گایدون با انبوهی از افسون‌ها و طلسم‌های مرگبار که طی سال‌ها اندوخته به قهرمان حمله می‌کند، اما علم و دانش صرف در برابر عزم و شمشیر تارنیشد تاب نمی‌آورد. قهرمان ناچار می‌شود با استاد سابق خود مبارزه کند و در نبردی کوتاه، گایدون را شکست داده و از سر راه برمی‌دارد. این خیانت غیرمنتظره نیز بخش دیگری از داستان الدن رینگ را رقم می‌زند.

پس از کنار زدن آخرین مانع انسانی، قهرمان ما وارد محوطهٔ ریشه‌های اردتری می‌شود. در آن‌جا آخرین و بزرگ‌ترین دشمن انتظارش را می‌کشد. گادفری، نخستین الدن لرد، این بار نه به صورت شبح بلکه با جسم فانی خود بازگشته است تا یک بار دیگر برای تاج‌وتخت مبارزه کند. او از تارنیشد به خاطر پیمودن این راه دشوار تقدیر می‌کند، اما تأکید می‌کند که تنها شایسته‌ترین جنگجو می‌تواند به حلقه الدن دست یابد.

نبرد سهمگینی درمی‌گیرد؛ گادفری غول‌آسا تبرزین عظیمش را به دست گرفته و زمین را با هر ضربه می‌لرزاند. قهرمان ضربات مرگبار او را جاخالی می‌دهد و پاسخ می‌دهد. در میانهٔ نبرد، گادفری غرش‌کنان روح شیری را که سال‌ها پیش برای مهار خشمش بر پشت خود بسته بود پاره می‌کند و خوی وحشی جنگاور کهن، هوآره لو (Hoarah Loux)، در وجودش بیدار می‌شود. اکنون مبارزه رنگ‌وبویی خونین‌تر به خود می‌گیرد؛ گادفری بدون سلاح و با دستان خالی، اما با نیروی خام بی‌حد، به جان تارنیشد می‌افتد. او زمین را می‌شکافد، ضربات کوبنده وارد می‌کند و تلاش می‌کند حریف را با دستان خود خفه کند.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

در نهایت، پس از نبردی طولانی و فرساینده، تارنیشد موفق می‌شود این جنگاور افسانه‌ای را نیز مغلوب کند. پیکر گادفری/هوآره لو شکست‌خورده بر زمین می‌افتد. با کنار رفتن او، دیگر هیچ دشمنی میان تارنیشد و هدف نهایی‌اش باقی نمانده است. افتادن اولین الدن لرد بر زمین، راه را برای پایان‌بندی داستان الدن رینگ باز می‌کند. قهرمان خسته اما پیروزمند ما از ریشه‌های سوختهٔ اردتری بالا می‌رود و وارد محفل داخلی درخت می‌شود؛ جایی که ملکه ماریکا در قامت مجسمه‌وار خود بی‌حرکت آویزان است و تکه‌های حلقهٔ الدن پیرامونش شناورند.

ناگهان پیکر بی‌جان ماریکا در برابر چشمان تارنیشد تکان خورده و تغییر شکل می‌دهد. ملکه جاودان به هیأتی مردانه بدل می‌شود؛ این وجود درخشان، راداگون، همسر دوم ماریکا و نیمهٔ دیگر وجود او است که اکنون به عنوان نگهبان نهایی حلقهٔ الدن قد علم کرده است. راداگون چکشی عظیم از نور را احضار کرده و بی‌درنگ نبرد را آغاز می‌کند.

تارنیشد که چیزی برای از دست دادن ندارد، تمام توان باقی‌ماندهٔ خود را برای رویارویی با این خدای خشمگین به کار می‌گیرد. هر ضربهٔ چکش راداگون ستون‌های سنگی تالار را خرد می‌کند و موجی از نور طلایی را در فضا می‌پراکند. اما قهرمان با پشتکار و چابکی از حملات مرگبار جاخالی داده و پاسخ‌های دردناکی به راداگون وارد می‌کند. سرانجام، نیمه‌خدای سرخ‌موی زیر فشار ضربات تارنیشد زانو می‌زند و نقش بر زمین می‌شود.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

با فروکش کردن نور راداگون، موجودیتی عظیم و کیهانی از پیکر او بیرون می‌خزد. آخرین دشمن نمایان می‌شود: الدن بیست (Elden Beast)، تجسم زندهٔ حلقهٔ الدن و خدمتگزار نهایی ارادهٔ برتر. این موجود اژدهاگون‌مانند در میان کهکشان شناور به نظر می‌رسد و شمشیری متشکل از نور ستارگان در دست دارد.

نبرد پایانی در می‌گیرد؛ الدن بیست شمشیرش را با سرعتی باورنکردنی حرکت می‌دهد و موج‌های مرگبار کیهانی و حلقه‌های طلایی سرنوشت را به سوی تارنیشد پرتاب می‌کند. تارنیشد در این نبرد آخر، هرچه آموخته به کار می‌بندد. او ضربات جادویی و فیزیکی را دفع می‌کند و به آرامی به هستهٔ موجود نزدیک می‌شود. در یک لحظهٔ حساس، قهرمان شمشیر خود را در بدن هیولا فرو می‌کند و نعرهٔ گوش‌خراش الدن بیست طنین‌انداز می‌شود. درخشش نور از بدن موجود محو شده و بدن غول‌پیکرش بی‌جان بر زمین فرو می‌افتد.

سرانجام سکوت برقرار می‌شود. در میانهٔ صحنهٔ نبرد نهایی، تارنیشد تنها ایستاده است. شعله‌های اطراف فروکش کرده‌اند و تکه‌های درخشان حلقهٔ الدن در کنار پیکر نیمه‌جان ماریکا بر زمین پراکنده‌اند. اکنون زمان تحقق سرنوشت فرا رسیده است. تارنیشد به آهستگی به سمت ملکه ماریکا پیش می‌رود، تکه‌های حلقه را یک به یک جمع‌آوری می‌کند و آن‌ها را در کنار هم قرار می‌دهد. با تلاش قهرمان، نور طلایی حلقه بار دیگر زبانه می‌کشد و حلقهٔ الدن پس از مدت‌ها دوباره شکل می‌گیرد. در این لحظه، تارنیشد به عنوان فرمانروای جدید بر تخت الدن لرد جلوس می‌کند.

بدین ترتیب داستان الدن رینگ به پایان می‌رسد. سرزمینی که در آتش هرج‌ومرج می‌سوخت، بار دیگر صاحب فرمانروایی شده است. تارنیشد با غلبه بر تمامی چالش‌ها و دشمنان، حلقهٔ الدن را ترمیم کرده و نظم طلایی را هرچند با دورانی از گسست، از نو برقرار می‌سازد. این پایان حماسی نشان می‌دهد که حتی یک قهرمان تبعید‌شده نیز می‌تواند سرنوشت جهان را دگرگون کند و بر الهه‌ها پیروز شود. آیندهٔ سرزمین‌های میانه اکنون به دست الدن لرد جدید رقم خواهد خورد؛ قهرمانی که سفر پرفرازونشیبی را از تبعید تا تاج‌وتخت پیمود و فرجام حماسی داستان الدن رینگ را رقم زد.

داستان الدن رینگ (Elden Ring) روایت جامع خط اصلی بازی

جمع‌بندی داستان الدن رینگ

داستان الدن رینگ داستانی وسیع و چندلایه است که از سقوط نظم طلایی آغاز شده و با برخواستن یک قهرمان تبعیدی برای تصاحب تاج و تخت پایان می‌یابد. در خلال داستان الدن رینگ، بازیکن با نیمه‌خدایان گوناگون مبارزه می‌کند، رون‌های قدرتمند را جمع‌آوری می‌نماید و سرنوشت سرزمین‌های میانه را رقم می‌زند.

خط اصلی داستان الدن رینگ بر مبارزه با دشمنان افسانه‌ای، کشف رازهای جهان بازی و تصمیم‌گیری‌های سرنوشت‌ساز تمرکز دارد. با تحلیل کامل داستان الدن رینگ مشاهده کردیم که چگونه هر نبرد و هر فداکاری به تکامل قهرمان و شکل‌گیری آینده‌ی سرزمین انجامید. در نهایت، داستان الدن رینگ نشان می‌دهد که حتی در جهانی آکنده از خدایان و نفرین‌ها، اراده و شجاعت یک فرد می‌تواند سرنوشت همه را تغییر دهد. امیدواریم این روایت جامع از داستان الدن رینگ توانسته باشد تمام جنبه‌های مهم داستان الدن رینگ را به خوبی روشن کند.

مفاهیم و تم‌های اصلی در داستان الدن رینگ

داستان الدن رینگ مملو از مفاهیم عمیق و تم‌های فلسفی است. یکی از برجسته‌ترین آن‌ها چرخه‌ی نظم و آشوب است. داستان الدن رینگ نشان می‌دهد که چگونه یک نظم الهی (نظم طلایی) پس از مدتی به فساد و ایستایی می‌گراید و آشوب (شاترینگ) زمینه‌ساز تولد نظمی جدید می‌شود. قهرمان تارنیشد در این چرخه نقش یک عامل تجدید حیات را ایفا می‌کند که خرابه‌های نظم قدیم را پشت سر می‌گذارد و پایه‌گذار عصر تازه‌ای می‌شود.

تم مهم دیگر جاه‌طلبی و فساد قدرت است. تقریباً تمام نیمه‌خدایان در داستان الدن رینگ در پی افزایش قدرت و تصاحب حلقه بودند، اما بسیاری از آن‌ها در این راه به ورطهٔ سقوط افتادند یا مسیر خود را گم کردند. برای نمونه، رایکارد تسلیم مار اهریمنی شد و موگ در خون و جنون غرق گشت. این موارد نشان می‌دهد که قدرت بی‌مهار چگونه می‌تواند قهرمانان داستان الدن رینگ را به ورطه‌ی تباهی بکشاند.

همچنین فداکاری و وظیفه‌شناسی از تم‌های کلیدی داستان الدن رینگ به‌شمار می‌رود. ملینا با قربانی کردن جان خود برای پیشبرد هدف بزرگ‌تر، نمونه‌ی بارزی از این فداکاری ارائه می‌دهد. تارنیشد نیز بارها راحتی و حتی انسانیت خود را فدا می‌کند تا عهد خود را وفا کند و سرنوشت جهان را تغییر دهد. داستان الدن رینگ تاکید می‌کند که دستیابی به ارزشمندترین پیروزی‌ها بدون پذیرش رنج و ازخودگذشتگی ممکن نیست.

در نهایت، اراده و سرنوشت محور اصلی داستان است. اراده‌ی برتر سعی در کنترل سرنوشت دارد، اما اراده‌ی آزاد قهرمان نشان می‌دهد که سرنوشت مقدر را می‌توان تغییر داد. داستان الدن رینگ به ما می‌آموزد که حتی در جهانی مملو از خدایان و نیروهای ماورایی، یک فرد مصمم می‌تواند سرنوشت خویش و دیگران را رقم بزند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا