بررسی فیلم گلادیاتور ۲ (Gladiator 2) | رویای گلادیاتوری

فیلم گلادیاتور ۲، ادامهای بر داستان ماکسیموس اما بدون حضور راسل کرو و قهرمانی با ایدههای پرداختی قدرتمند است. با نقد این فیلم همراه سرگرم پلاس باشید.
جنون دنبالهسازی نیز به فیلم گلادیاتور ۲ رسید! شاید فیلم گلادیاتور ۲ یکی از گناهان بزرگ ریدلی اسکات باشد. هالیوود در مسئلهی دنبالهسازی تنها به سودی فکر میکند که قرار است عایدش شود. در دورهای که هیچ فیلمنامهی خوبی پیدا نمیشود، دست طمع کمپانیهای فیلمسازی در درجهی اول به آثاری خواهد رسید که قبلاً امتحانشان را پس دادهاند.
اما گلادیاتور نباید آن فیلمی بود که هالیوود دست رویش میگذاشت. ریدلی اسکات در سال ۲۰۰۰ فیلمی را ساخت که تبدیل به یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما شد، اثری که آن را بهعنوان فیلمی کلاسیک و کالت میشناسیم. هالیوود در بیشتر موارد دربارهی دنبالهسازیها اشتباه فکر میکند و اگر هم بتواند گیشه را از این طریق سرپا نگه دارد از لحاظ هنری باخت داده است.
هنوز مخاطب از تجربهی تلخ جوکر ۲ رها نشده است که هالیوود ضربهی دیگری با فیلم گلادیاتور ۲ به او میزند. ریدلی اسکات باید میدانست که گلادیاتور پتانسیل دنبالهسازی را ندارد و آن فیلم در همان سال تمام شده است. راسل کرو بخاطر ساخت این دنباله در مصاحبهای با ناراحتی گفته بود که خیلی سعی کرده تا اسکات را از ساخت ادامهی گلادیاتور منصرف کند. برای کرو نیز گلادیاتور تمام شده است اما هالیوود تنها بهدنبال آن سودی است که مخاطب را تنها بخاطر «برند» گلادیاتور به سینماها میکشاند.
فیلم گلادیاتور ۲ واقعا دنبالهی خوبی نیست، چرا؟ چونکه به اندازهی ناماش نیست و برای اینکه فیلم بزرگی باشد باید چیزی بیشتر از گلادیاتور ۲۰۰۰ را به مخاطباش ارائه دهد. ریدلی اسکات در این چند سال اخیر در حال ساخت آخرین فیلمهای کارنامهی کاریاش بوده است، فیلمسازی که همهی ژانرهای سینمایی را امتحان کرده و بدون شک مولفی است بزرگ. به کارنامهی کاریاش که نگاهی بیندازیم، دستکم تعداد زیادی از آثار او مثل تلما و لوئیز، بلید رانر، پرومتئوس و بیگانه جز بهترین فیلمهای تاریخ سینمای جهان هستند.
اسکات بعد از ساخت مریخی، دیگر نتواست فیلم خوبی بسازد. آخرین فیلمش نیز قبل از فیلم گلادیاتور ۲، یعنی ناپلئون فیلم خوبی نبود و دوئل و خاندان گوچیاش هم مخاطب را راضی نکرد. حال در ادامه به این میپردازیم که چرا این فیلم نتوانست انتظارات را برآورده کند.
شخصیتپردازی و تغییرات اساسی در فیلم گلادیاتور ۲
گلادیاتور فیلمی شخصیتمحور بود. اثری حماسی با قهرمانی دراماتیک که مخاطب هیچ رقمه نمیتوانست نادیدهاش بگیرد. ریدلی اسکات میدانست که مخاطباش بهدنبال چه چیزی است. ماکسیموس فرمانده بزرگ روم توسط فرزند دیوانهی مارکوس اورلیوس به بردگی گرفته میشد و در میدان گلادیاتورها باید مبارزه میکرد. خانوادهی او توسط کومودوس کشته شدند و حالا ماکسیموس انگیزهی کافی برای جنگیدن را داشت. در فیلمهای شخصیتمحور روایت با حذف شخصیت اصلیاش دچار چالش و سردرگمی میشود.
اگر از گلادیاتور ماکسیموس را میگرفتیم دیگر چیزی برای ارائه باقی نمیماند. یعنی در گلادیاتور سال ۲۰۰۰ همه چیز حول ماکسیموس میچرخید. در هر جایی از فیلم اگر او کشته میشد، فیلم در همان مختصات باید پایان مییافت. بههمین دلیل است که همهی منتقدان بر این باورند که گلادیاتور هیچگاه نیازمند یک دنباله نبوده است.
ریدلی اسکات باید این را درک میکرد که با مرگ ماکسیموس همه چیز تمام شده و پیرنگاش دیگر گرانش ادامه دادن را ندارد.
با مرگ شخصیت اصلی یک فیلم شخصیتمحور، آنهم فیلمی همانند گلادیاتور دیگر روایتی برای دنبالهسازی باقی نمیماند، حتی اگر آن دنباله به بهترین و جذابترین شکل ممکن ساخته شده باشد. ریدلی اسکات باید این را درک میکرد که با مرگ ماکسیموس همه چیز تمام شده و پیرنگاش دیگر گرانش ادامه دادن را ندارد.
گلادیاتور درامی حماسی بود که از ایدههای اسطورهشناسانه و کهنالگویانه استفاده میکرد و قدری نیز به تاریخ وفادار بود. ریدلی اسکات در آن سالها میدانست که مخاطب به قهرمان نیاز دارد، کسی که دست به عمل بزند و تاریخی را پیش ببرد. نیاز به وجود قهرمان در ناخودآگاه جمعی همهی افراد بشر وجود دارد، و توجه به این نظریه باعث شد که گلادیاتور فیلمی ماندگار در تاریخ سینمای جهان باشد.
این گلادیاتور همانند سکانس معروف گلادیاتور ماکسیموس با تصویری از گندم شروع میشود. جایی که ماکسیموس دست روی مزرعهی گندم میکشید و حالا لوسیوس 17 سال بعد گندمهای درو شده را در مشت میگیرد. ریدلی اسکات سعی در خلق یک مچکات غیرمنطقی دارد. او از همین ابتدا در پی ایجاد رابطهای نشدنی میان ماکسیموس و لوسیوس است. فیلمساز هرچه میگردد تا دلیلی منطقی برای این دنباله پیدا کند نمیتواند. بههمین دلیل کاراکتری خلق میکند که صدای راسل کرو را نیز درمیآورد. اسکات از لحاظ اخلاقی ماکسیموساش را زیر سوال میبرد و او درک نمیکند که گندمهای زیردست ماکسیموس متعلق به خانوادهی کشته شدهاش بوده است و نه فرزند لوسیلا.
چالشهای شخصیتی و مشکلات بازیگری در فیلم گلادیاتور ۲
فیلم گلادیاتور ۲ برخلاف گلادیاتور ماکسیموس اثری داستانمحور است. اسکات هرچقدر سعی میکند تا شخصیتی همانند ماکسیموس بسازد موفق نمیشود. مخاطبی که گلادیاتور را با یک شخصیت قهرمان میشناخت حالا برایش سخت است که شاهد روایتی باشد که شخصیت اصلیاش قهرمان نیست و شخصیتهای دیگری نیز هستند که گرانش او را از طریق قدرتهای دراماتیکی کمرنگ میکنند.
در گلادیاتور، ماکسیموس شخصیت باهوش و کاریزمایی بود که از لحاظ درام سوار بر دیگر کارکترها حرکت میکرد. او به دلیل ساختار روایی و دراماتیکیاش در مقایسه با دیگر کارکترها بیشتر دست به عمل میزد و در پیرنگ کشمکشهای بیشتری را ایجاد میکرد. از همه مهمتر اینکه ریدلی اسکات از ماکسیموس هم یک کارکتر قالبی ساخته بود و هم شخصیتی یونیک. مخاطب ماکسیموس را درک میکرد، شبیه او بسیار دیده بود و میدانست که ماکسیموس در پی رسم پیرنگ انتقام است.
اما در فیلم گلادیاتور ۲، شخصیت لوسیوس نتوانسته است انتظارات مخاطب را برآورده کند. اسکات دوست دارد که فیلمش شخصیتمحور باشد اما با دوجین کاراکتر قدرتمند به هدفش نمیرسد. لوسیوس تفاوتهای بسیار فاحشی با ماکسیموس دارد. او هدفش را نمیشناسد، سرگشته و آشفته است و در هر مرحله از فیلم به خواست فیلمساز رنگ عوض میکند. او در ابتدا با دنزل واشنگتن بر سر پدرو پاسکال فرمانده رومی معامله میکند، از مادرش متنفر است اما به یکباره تغییر رویه میدهد و طرفدار ژنرال آکاسیوس میشود.
مسیر رشد و تغییر و تحول کارکتر لوسیوس تبدیل به سوال بزرگی برای مخاطب میشود و او نمیتواند جوابی برای نوع جهانبینی این کارکتر پیدا کند. شخصیتی که به دنبال انتقام کشته شدن همسرش است و مادرش را نمیپذیرد حالا خون رومی در رگهایش جاری میشود و برای بازپسگیری آنچه از پدربزرگ و پدرش مانده است میجنگد.
اما ماکسیموس از ابتدا تا انتها میدانست که در چه مختصاتی از پیرنگ در حال پیشروی است. او تغییر مسیر نمیداد، مخاطب را با تصمیمهایش سردرگم نمیکرد و طبق مصالح شخصیتپردازی کشمکشها را طراحی میکرد. مسئلهی دیگر خود راسل کرو بود، انتخابی که اهمیت یک انتخاب درست را برای یک نقش به شدت حساس نشان میداد. بازی او همچون قالبی شخصیت ماکسیموس را پیش میبرد و به این کارکتر ویژگی کاریزماتیک بودن را هم اضافه میکرد. اما پل مسکال برای کارکتر لوسیوس انتخاب بدی است. او کاریزمای راسل کرو را ندارد بههمین دلیل بخش عمدهای از جذابیت گلادیاتور روی زمین میماند.
مشکل بازیگران و شخصیتپردازی در فیلم گلادیاتور ۲
پل مسکال اصلاً شبیه کرو نیست، بههمین دلیل مخاطبی که گلادیاتور را با نام راسل کرو میشناسد، نمیتواند با فیلم گلادیاتور ۲ کنار بیاید. شاید اگر ریدلی اسکات از حضور پل مسکال صرف نظر میکرد و بازیگری همتراز کرو را انتخاب میکرد، نقش لوسیوس قوام بیشتری از خود نشان میداد. به زبان سادهتر، پل مسکال توانایی جمع کردن نقش را ندارد یا به تعبیری هنوز به آن تجربهی کافی نرسیده است که بداند مهمترین نقش یک فیلم شخصیتمحور را چگونه باید پیش ببرد. درواقع لوسیوس از دو جنبه ضربه میخورد، یکی کمکاری خالقانش است و دیگری عدم قدرتمندی بازیگرش. درنهایت نتیجه چیزی میشود که فیلم را تبدیل به یک اثر داستانمحور کمرمق میکند.
یکی از بزرگترین اشتباهات ریدلی اسکات در فیلم گلادیاتور ۲، حضور دنزل واشنگتن برای نقشی است که نباید اینقدر پررنگ پیش میرفت. او همه چیز را خراب میکند و اجازه نمیدهد پل مسکال خودش را پیدا کند. هم بازی دنزل واشنگتن روی بازی پل مسکال سایه میاندازد و هم کاراکترش یعنی ماکرینوس روی شخصیتپردازی لوسیوس. از هر جهت که به ماکرینوس نگاه کنیم، میبینیم که یک سروگردن از لوسیوس بالاتر است.
بیشتر بخوانید:
نقد فیلم شماره ۲۴ (Number 24) | شخصیت تاریخی گونار سونستبی
کاراکتری که دنزل واشنگتن بازیاش میکند بیشتر از لوسیوس دست به عمل میزند و ایجاد کشمکش میکند. ماکرینوس از لحاظ دراماتیکی بسیار قدرتمند است، او باهوشتر از همهی شخصیتهای این ماجرا ظاهر میشود، دسیسهچینی میکند، ارتباطاتاش را گسترش میدهد و درنهایت از لوسیوس جلو میزند و روی شخصیتپردازی او سایه میاندازد.
کاراکتر ماکرینوس از همهی کاراکترهای این فیلم ساختار پیچیدهتری دارد. او نسبت به همهی آنها مرموزتر و معماگونهتر است. یک سیاهپوست که حالا گلادیاتور تربیت میکند و عزم سنا و پادشاهی را دارد. در سکانسهایی از گلادیاتور احساس میکنیم که این فیلم متعلق به ماکرینوس است. اگر او را از این روایت حذف کنیم، قصه به کلی سقوط میکند، گویا همه چیز روی دوش اوست.
از لحاظ بار دراماتیکی او هم اندازهی ماکسیموس در قسمت اول است. شاید اگر لوسیوس را حذف کنیم اتفاقی برای گلادیاتور نیفتد اما ماکرینوس وزنهای مهم برای پیشبرد این درام است، وزنهای که جهان ریدلی اسکات را از بین میبرد. چراکه اسکات میخواهد فیلماش دربارهی لوسیوس باشد اما از بخت بداش فیلم روایتی دربارهی ماکرینوس از آب درمیآید.
انتقامهای ناتمام و نبردهای بیرمق در فیلم گلادیاتور ۲
مسئلهای که باعث میشود گلادیاتور از جهت شخصیت ماکرینوس افت پیدا کند، انتقامی است که از سمت او به دل ماجرا وارد شده است. هر دو شخصیت لوسیوس و ماکرینوس به دنبال انتقام هستند اما پیرنگ انتقامی ماکرینوس بسیار پررنگتر و جهانشمولتر است. او رویای نابودی روم را دارد اما لوسیوس به آزادی فکر میکند و توسط مادرش کنترل میشود. هدف ماکرینوس بسیار بزرگتر از چیزی است که لوسیوس در سر دارد، بههمین دلیل این کاراکتر روی شخصیت اصلی داستان سوار میشود و اجازهی نفس کشیدن به او را نمیدهد.
البته همین شخصیت ماکرینوس نیز مشکلاتی دارد، مشکلاتی که پیش از این نیز لوسیوس باهاشان دستبهگریبان بود. او نیز شبیه شخصیت اصلی داستان به یکباره رنگ عوض میکند. اصلاً مشخص نیست که چرا ماکرینوس در چشم بهمزدنی سودای پادشاهی میکند، همانگونه که لوسیوس در طول یک شب مادرش را میبخشد و از گناه ژنرال میگذرد.
این فیلم برای یک اثر سینمایی نوشته نشده است، در گلادیاتور همانند خاندان گوچی پیچیدگیهایی از منظر پیرنگ و شخصیتپردازی وجود دارد که تنها یک مینیسریال چند قسمتی قادر به تصویر کشیدنشان است. اما اسکات همه چیز را خلاصه میکند و به ریزهکاریها اهمیتی نشان نمیدهد. باگ بعدی فیلم از لحاظ شخصیتپردازی ژنرال آکاسیوس همسر لوسیلا است. او به بربرها یورش میبرد برای دو پادشاه دیوانه کشورگشایی میکند، یک شبه نقشهی شورش میریزد و یک روزه نیز میمیرد. تنها دلیلی که باعث میشود نقشاش به چشم بیاید بازی پدرو پاسکال است. اوست که به ژنرال آکاسیوس قوام میبخشد، درواقع اگر پدرو پاسکال را از آکاسیوس بگیریم چیزی برای او باقی نمیماند.
نبردهای فیلم گلادیاتور ۲؛ غیردلچسب و غیرجذاب
فیلمهای حماسی و رزمی را معمولا بخاطر نبردهایشان نیز میشناسند. اما این گلادیاتور، فیلمی نیست که نبردهایش خیلی مخاطبپسند باشد. حتی فیلم تروی که تبدیل به یکی از بدترین فیلمهای حماسی تاریخ سینما شد نیز، نبردهایش بهشدت گیرا و حسابشده بودند. ریدلی اسکات مخاطب را برای اولین بار با میمونها در کولوسئوم غافلگیر میکند. جلوههای ویژه ضعیف و طراحی نبردهای نهچندان دلچسب این پلانها مخاطب را از همان ابتدا دلسرد میکند. اما مسخرهترین نبرد کولوسئوم متعلق به جنگ کشتیهاست، اصلاً مگر میشود در آن عمق از آب کشتی هدایت کرد و کوسههای بزرگ در آب انداخت؟ این سکانس تیر آخری است بر پیکر بیجان نبردهای غیردلچسب این گلادیاتور.
در پردهی اول و دوم در چند رویارویی لوسیوس و ماکرینوس از تقدیر و خواست خدایان صحبت میکنند. کاشتی که مخاطب را به یک نبرد هیجانانگیز امیدوار میکند. تعلیقی نیز که اینجا بوجود میآید، شمایلی اسطورهای و کهنالگویانه به خود میگیرد. اما همهی این کاشتها با نبردی سطحی و غیرپرداختشده از بین میرود. این دو نفر بدون پیچیدگی روایی خاصی با یکدیگر روبهرو میشوند و نبردشان هم چنگی به دل نمیزند. نبرد نهایی در این گلادیاتور، چیزی نیست که به یاد بماند. حتی اگر بخواهیم این گلادیاتور را بدون توجه به گلادیاتور قبلی ببینیم، باز هم دیدناش برایمان سخت است. یک آشفتگی میان قهرمانپردازی و شخصیتپردازی وجود دارد که هیچ رقمه مخاطب نمیتواند با آن کنار بیاید.
اشتباهات بزرگ در پیرنگ و روایت فیلم گلادیاتور ۲
عدم وجود قهرمانی پرداختشده، بازی بد پل مسکال، نبود یک پیرنگ انتقامی منسجم، در نظر نگرفتن منطق و رویدادهای فیلم اول و نبردهای بسیار بد، فیلم گلادیاتور ۲ را به نابودی میکشاند. این فیلم قطعا بدترین فیلم آقای اسکات در این چند سال اخیر است.
از آنجا که دنبالهها در بیشتر مواقع نمیتوانند به اندازهی نسخهی اصلی موفق عمل کنند، انتظارات از فیلم گلادیاتور ۲ بسیار بالا بود. با این حال، برخلاف تصورات اولیه، فیلم گلادیاتور ۲ نتواست از این پتانسیل عظیم بهرهبرداری کند. اسکات در این فیلم بهشدت درگیر ساختارهایی شد که بهجای تقویت شخصیتها و پیگیری داستان اصلی، در نهایت داستان را به سویی برد که نه تنها جذابیتی نداشت بلکه هیچ پیشرفتی هم در آن حس نمیشد. در نهایت، چیزی که بر روی پرده سینما میبینیم، بیشتر یک تلاش ناامیدانه برای بازگشت به یاد و خاطرات نسخهی قبلی است، بدون اینکه فیلم بهطور مستقل چیزی برای ارائه داشته باشد.
کمبود تغییرات و ضعف در طراحی دنیای فیلم گلادیاتور ۲
یکی از بزرگترین مشکلات فیلم گلادیاتور ۲، عدم وجود تحولی واقعی در دنیای فیلم است. دنبالههای معمولی اغلب با وعدههای جدید از لحاظ شخصیت، دنیای داستانی یا مفاهیم ارائه میشوند، اما در فیلم گلادیاتور ۲ هیچکدام از اینها به خوبی به کار گرفته نشده است. ساختار فیلم هنوز در همان قالب قدیمی باقی مانده و اسکات نتواسته به اندازهی کافی در محیط یا دنیای داستان تغییرات چشمگیری ایجاد کند.
دنیای رُم و کولوسئوم بهطور کامل بهعنوان مکانهای اصلی نبرد و مبارزههای حماسی به تصویر کشیده شدهاند، اما از نظر بصری یا معنای داستانی، هیچ چیزی جدید و متفاوتی در آنها دیده نمیشود. برخلاف نسخهی اصلی، که هر صحنه در آن حس تکامل و تغییر داشت، در گلادیاتور ۲، دنیای فیلم احساس بیحس و سردی دارد. این مشکل به وضوح در طراحی فضاهای جدید و محیطهای نبرد دیده میشود، جایی که بسیاری از سکانسها فاقد تنوع و جذابیت لازم هستند.
نبردهای بیروح و فیلمی بیتفاوت
فیلمهای حماسی و رزمی معمولا به خاطر نبردهایشان شناخته میشوند. در گذشته، سینماگرانی مانند ریدلی اسکات با خلق نبردهایی عظیم و با جزئیات دقیق توانستهاند توجه مخاطبان را جلب کنند. با این حال، گلادیاتور ۲ در این زمینه به شدت دچار مشکل شده است. نبردها فاقد درگیریهای جذاب و حسابشدهاند و با استفاده از جلوههای ویژه ضعیف و طراحیهای بیروح، نمیتوانند احساس هیجان و هیجان را به تماشاگر منتقل کنند. از جمله یکی از بدترین سکانسهای نبرد، جنگ کشتیها است که کاملاً غیرواقعی به نظر میرسد. همانطور که در تحلیل قبل گفته شد، چگونه ممکن است کشتیها در آن عمق از آب هدایت شوند و کوسههای عظیم در آب انداخته شوند؟
اینها از جمله ایراداتی هستند که باعث میشود فیلم گلادیاتور ۲ از نظر نبردها و سکانسهای اکشن به هیچوجه در سطح آثار قبلی اسکات نباشد. برای یک فیلم حماسی، اگر نتوانید نبردهای جذاب و خاطرهانگیز بسازید، در حقیقت خودتان را از جذابیت آن آثار محروم میکنید.
شخصیتپردازی سطحی و کمعمق
یکی دیگر از مشکلات جدی این فیلم، شخصیتپردازی ضعیف و سطحی آن است. در فیلم اول، شخصیت ماکسیموس با ویژگیهای انسانی، هدفمند و قابل درک به یکی از قهرمانهای ماندگار سینما تبدیل شد. اما در گلادیاتور ۲، شخصیتهای اصلی داستان، به ویژه لوسیوس، فاقد عمق لازم هستند. لوسیوس در این فیلم در حال تلاش برای پیدا کردن خود است، اما در مسیر حرکت، تصمیمهای متناقضی میگیرد که باعث سردرگمی مخاطب میشود.
چالش اصلی در اینجا این است که لوسیوس هیچگاه به آن شخصیت قدرتمند و قابل درک که مخاطب در گلادیاتور با آن ارتباط برقرار میکند، تبدیل نمیشود. این مسئله به وضوح در مقایسه با شخصیتپردازی ماکسیموس در فیلم قبلی آشکار است. در واقع، برخلاف ماکسیموس که ویژگیهای برجستهای داشت، لوسیوس بیشتر یک شخصیت بیهدف و بدون وضوح است. اگرچه شخصیتهای دیگری در داستان وجود دارند که به نوعی به درام و کشمکشهای داستانی کمک میکنند، اما هیچ کدام به سطح درخشان شخصیتهای اصلی فیلم قبلی نمیرسند.
پایان غیرمطلوب و بیپاسخمانده
یکی از بزرگترین مشکلات گلادیاتور ۲ پایان آن است. فیلم با وعدههای فراوان و داستانی پیچیده پیش میرود، اما در نهایت به نتیجهای خالی و بدون عمق میرسد. هرچقدر که در طول فیلم تلاش میشود تا مخاطب را به انتقام، کشمکشهای درون شخصیتها و یا مبارزات بزرگ هدایت کند، پایانبندی فیلم بهجای این که نقطه اوج داستان باشد، بیشتر شبیه یک افت ناگهانی است. این پایان نه تنها انتظاراتی که از دنبالهی گلادیاتور میرود را برآورده نمیکند، بلکه بینتیجه و غیرقابل قبول به نظر میرسد.
اگرچه فیلم در ابتدای آن با تمرکز بر شخصیتها و داستانهایی با اهداف خاص شروع میکند، اما در انتها نمیتواند جوابی به سوالات موجود بدهد. در واقع، پایان فیلم کاملاً شتابزده است و گویی فیلمساز تصمیم گرفته که صرفاً به یک نقطه پایانی برسد بدون این که زمینهسازی لازم برای آن انجام شود.
با این حال، فیلم گلادیاتور ۲ به عنوان یک فیلم بزرگ سینمایی نتواسته است آنچه که از گلادیاتور انتظار میرفت را به دست آورد. باوجود تلاشهای زیاد، ضعفهای دراماتیک، شخصیتپردازی ضعیف و طراحی ضعیف نبردها باعث شده که فیلم نتواهد خود را به اندازهی پیشینیاش ارتقا دهد. از این رو، اگر شما به دنبال یک دنبالهی قوی از فیلمی مانند گلادیاتور هستید، باید بدانید که این فیلم نمیتواند تجربهای مشابه یا حتی نزدیک به آنچه که از دنباله انتظار میرود، به شما ارائه دهد.